۹ شهریور ۱۴۰۴

سوت دلان






سوت دلان






دراین سوت شبانگاهی کِ پسمانده ز ِ عصری بیش محضون است

پس سی سال

در این ایام سوتُ کور که اندوه است در ماتم

 و ماتم قصهء دلهاست

دمان ِعصر استبداد

در این طوفان شن، در بندری موقوف، نه لنگر مانده بر کشتی 

نه سُکّانی به دست ناخُدائی ذُبده بر اسرار


چو قومی مانده در متروکه ای نفرین شده بی صاحب و دَیّار میمانیم

در این طوفان محنت زا

 در این بندر، در این متروکهء موقوف 

میان ماندن وبودن

میان جبر گُستاخان سلاخ




دامون

۶ شهریور ۱۴۰۴

پاورقیِ بهر طویل








بهر طویل



زندگی، صحنه ء بازیست، و ما هریک 
نقشی از اندیشهء خود را 
به روی پردهء هر روز
 اگر غمگین اگر شاداب 
به هر نحوی که میباید نه می شاید
به گرما گرم این آتش که میسوزد
 به هر هیمه به هر تروار
 چه در گرماش چه در شعله اش به دلگرمی 
ویا دودش که چون ابری ولی نازا 
نمیبارد به بام و کومه های ِ ما
:من
نشسته در خیال و خلصه و وجدی 
چُنان کو گفته باشَندَش که خوشبخت است 
!ویا در بخت بی بختی گرفتار




دامون




٠١/٠١/٨٩



بهر طویل یک نوع وسبک از نوشتن شعر پارسی است که بیشتر به زبان عامیانه و بدون برخورداری کامل از اوزان قانونی ساختمان جمله سروده میشود؛ اکثر اشعار بهر طویل از دهه های معاصر است و چُنان قدمتی در آنها دیده نمیشود. همینطور بیشتر آنها که من میشناسم، اکثراً کمی رکیک و طنز آلود هستند و زبان لوطی ها و مردم کوچه بازار را دارند؛ و انتقادی هم میتوانند باشند، اینکه مابین جمله ها هیچ امتداد و آغازی نیست یکی از شرایط این نحو شعر است، از این گذشته جملهء جدید با پاراگراف جدید شروع میشود، یعنی اینکه با شروع جملهء جدید گوینده میباید داستان و یا تشبیه دیگری را شروع کند و در آخر به جمله گفته شدهء قبلی ربط دهد


البته، سروده هایِ بسیار زیادی را میتوان یاد کرد که بهر طویل را همانند تبلیغ و تمجید و تصنیف و ترانه استفاده کرده اند و شاید در آنها امیال شخصی خویش را مانند مبلغان دینی و خُرافه ای در تعزیه و معرکه به نمایش گذاشته اند منباب مثال خواندنِ روضه که سرایندهء آن، با  تنظیمِ آهنگ ُ تعریفِ حادثهء تیر خوردن به گلو ویا بریده شدن دستی میانجامد که به صمع حُضار اگر خوب بنشیند قطره اشگی هم از سر باور بر آن بریزند

اما شعر بهر طویلی که من نوشته ام، که البته در سه برداشت مختلف است در بالا پرده اولِ آن به نام بهر طویل آورده شد و در پایین، پرده دوم از آنرکه همایش هایِ حجمیِ بلندتری دارد را نوشتم که این خود بسندهء  حرف را بالا تر ببرد ( شاید برای خیلیها این سبک از نوشتنِ من ناگویا باشد، اما حرفی است از رُئیت من و نه یک روایت   و و فقط سعی کرده ام با آوردن لغاط و اصتلاحاتی که شنونده از آنها نه فقط میتواند برداشت نویسنده را در نوشتن آن درک کند، بلکه در وَجد همان تشبیهات تصور خویش را هم داشته باشد

با تشکر دامون
پنج شنبه نهم شهریور 2584
28/08/2525


بهر طویلِ دو


در این امواج پُر عُصیان
در این بُهران دریابار
در این کولاب ِ ننگ و حصرت و افسوس بی پایان
در این بیقوله که حتی 
نمیروید نهال خستهء گندم درون شوره زارانش
در این سبزی ِ بد خیمی
 ، که از تُرش آب پسمانده 
ز ِ پارین روز رققت بار دیروز است
نمییابی بر این کشتی یکی سُکّان
، نه اسکانی بر این لنگر 
نه یک انگارهء محکم به مفلوکی ِ این اِشکسته کشتی
 که هر موج خروشان را دهد آهسته تر صُوقی ز ِ کژّی گونهء ایام
نمی آید نظر را دیده بر ساحل دگر
که در هر گوشه اش
یک کومه از شادی به جشن آید
و پاکو بان
ز برگشتی دوباره
به اعجازی زمانگونه
به روئیا های زیبایی

و بیدارت کند

آهسته از کابوس مسلخ گونهء امروز بی فردا

***

در این بهر طویل قصهء انسان
جدا ماندیم
دو صد افسوس
دو صد هی هات


دامون


اول تیر ١٣٩٠

Posted by Damon at 21:55









۳ شهریور ۱۴۰۴

مسلخ




Tuesday, 7 January 2025







در کوچه خبری نیست هنوز


دلقکهای ِ این بازی، تمسخُر آمیز، در انتظار بلوائی دیگر در این کرانه اند


باد میآید از طاقه های ِ شرق


بر بیابان ِ مدائن، بر این کویر لوت


از رهگذاران ِ جادهء ابریشم دیگر اثری نیست


و جای صُم اسبهاشان حتی در رمل ِ زمان مدفون


در کوچه باغ - طَبَر، میگُدازد تنیدهء شاخه ها را در هوا، یکی یکی


و عروسکها، آنها که از نمایش وحشت سیر گشته اند،


در چاله هایِ محض به رگبار میشوند


قصه، از دیار مصور با شجر های ِ کاغذیست


از اِنگاشته ای، ‌به رنگ ِ آب


عجیب حکایتیست داد و ستد در این کرانه


شمشیر در مُقابل ِ عشق، سینه در مقابل ِ نیزه


تا بوده، همین، و دیگر هیچ


در کوچه باد نمی آید


واین انتهای ِ ویرانیست




دامون




٢٥/٠٨/٢٠٠٩‏



Posted by Damon at 17:00

۲۵ مرداد ۱۴۰۴

لحظه

 


Monday, 15 February 2010


در به در در کوچه و بازار و شهرم
روی لب خُشکیده بوی دوست
طعم ِ تلخ ِ دوستی، عشق، در غبار ِ روز
قصه ای بر روی ِ لبهایم نمیگیرد قدم
آیه های‌ ِ یائس برهر سو طنین افکن
مرگ میگردد درکویری سُرخ
فصل ِ دیگر از غم و تنهائی است
در غبار و دود کودکی فرطوط را مانم
نه در دستان‌ ِِ من برگی بنوشته به عشقی سُرخ
نه در دستار ِ من اَنبان ِ روزی خوش
میروم تا بینهایتهای ِ دور
تا مگر آنجا پدیدارَت کُنم ای دوست


دامون
به مصتفی صدیری

Posted by Damon at 21:35

۲۱ مرداد ۱۴۰۴

هرفعلی را فاعلی ملزوم و هر فاعل را مفعولی لازم






هرفعلی را فاعلی ملزوم و هر فاعل را مفعولی لازم

و هر ، عمل را عکسال عملیست، هنگامِ نفرینی در ادراک
 در تهِ کوچهء شکّی

*

ما

این نسل مرتعش، من، تو

او و شما و ایشانهایِ در آینده

نفرین گشته ایم، بر به دست خویش

در منتهای کوچهء شک

*

ما

فاعل، به تناول خویش گشته ایم

ما

من تو او و شما

و ایشانها


***


درکاسه ء صبر، قطره عصاره ای پدیدار نیست

حکمتیست در آن

و چکه چکه ما مفعولِ آن



دامون

۱۲/۰۸/۲۰۲۵


توضیح دستور زبانی


"هرفعلی را فاعلی لازم و هر فاعل را مفعولی به دنبال"

اینطور معنی می دهدکه فعل توسط فاعل، بر مفعول انجام می شود و در زمانیکه فاعل فعل را بر روی خود انجام می دهد.
  مفعول میشود صفتِ مفعول در زبان روزمره فارسی به افرادی اختصاص میابد بدون تربیت انسانی و کوته فکر با آی کیو بسیار پایین  



۱۵ مرداد ۱۴۰۴

واژه ٢






واژه 







چه بگویم که راستای ِ تنم مرا مسدودکرده به سئوال
چه بگویم که همه درد است و انتظار، و زمانه ء تند و سبک
تا ژرفنای ِ کاعنات
و ابرق اسب ِ آههنین صُم
وا مانده ای در گل

چه بگویم، که رازهای‌ ِ درون‌ ِ پیرهنم، جُز آتش ِ حقیقت نیست
وادیه ای در پیشِ رو، بی آب، بی حرف
حتی آری از علفی هرزه و یا، مخلوقی در انزوا
فقط من

فقط من و خمیاه های ِ گُرُسنه گی
فقط من و شهری با یک نفر جمعیت
من واین من ِ در من

زیر ِ پایم سایه ای از آرزوست، آفتابی نیست
در مرئی ِ این عصر بی خروش
جذب ِ زمین میخواند مرا به آغوش ِ باز خویش
و این

و این ثانیه هاست، که در معبد بو دا، کنار ِ جاده ء ابریشم
یکی یکی در آوشخُور ِ زمان میچکد

مجال اندودهء کاسهء صبر است"، گفت پدر
"ودست ِ خواهش ِ ما در هواست آویزان

رعدِ صدایم چون زوزهء گرگی سوخته از سرماست، آنَک

چه بگویم؟
 که مسلخ ِ تن و آواز ِ یاٌس، تنگنای ِ جمله های‌ ِ وازده ام شُد
و شب، با ابری در آغوش کشیده چشمانم را
و برق ِ صدایم به واژه ای ماند
چه بگویم، چه بگویم
بدون تو


دامون


٠٨/٠٣/١٣٨٩

Saturday, 29 May 2010

Posted by Damon at 01:16


۱۰ مرداد ۱۴۰۴

ساز خموش




Tuesday, 16 March 2021


بزن آن پرده اگر چند تو را سیم از این ساز گسسته

بزن این زخمه اگر چند در این کاسه ی تنبور نماندست صدائی

بزن این زخمه بر آن سنگ بر آن چوب برآن عشق

که شاید بردم راه به جائی

نغمه دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن

لانه ی جغد نگر کاسه ی آن بربط سغدی ز خموشی

نغمه سر کن که جهان تشنه ی آواز تو بینم

چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم

نغمه ی توست

بزن آنچه که ما زنده بدانیم

اگر این پرده بر افتد من و تو نیز نمانیم اگرچند بمانیم و بگوئیم همانیم






کدکنی

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من