‏نمایش پست‌ها با برچسب خود حجمه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خود حجمه. نمایش همه پست‌ها

۲۳ مهر ۱۴۰۴

مشق شعر 1

 







"بِین"

حضورِ بین و بین دو چیز .

چیزِ سومی همیشه هست.

بین دو چیز، سه چیز بهم می‌رسد

و چیز سوم، که چیز اصلی و اصل ِ چیزهاست، بین آنهاست.



اهمیت چیزها  دربین چیزهاست، در خودِ  "بین "، که نهفته است ونه در نمای بین و نه، در آنچه که برآن پیدا ست
بینِ ناپیدا و نمای بین.

بین دو چیز: یعنی فاصلۀ میان آن‌ دوچیز و میان ِآن‌دوچیز

بین، پاره فضا ست 

و سروکارِ ما در ساختن یک قطعه‌ ـ‌شعر، و معماری آن، با او ست با بین، با پاره فضا : رحِم ِکوچکِ حجم.

بینِ چیزها خود چیزی است که اصلِ ِچیزهاست.

بینِ چیزهاست که به چیزها حضور می دهد.

چیزها، بی بینِ‌شان، بی حضور می مانند.



از
ی. رئیائی



حضور تو در حرفها




دقدقهء بی پایان تو ومن درمیان حرفهای نا گفته است و وزن آنها که میبارد قطره قطره از ذُلال ِ این دقایق دلتنگ

همیشه چیزی نهُفته در آریه، در بایستِ حرفها ست چیز دیگری که نتیجهء چیزهاست ونه قاق آخر ِ حرفها و نه آن چیز که در دقدقهء بی پایان
که
در فکرِماست

در وسعتی بی پایان در قفا سیلی جاری نوشته بر کتیبه ء سنگها

نه کر نه لال، گوشی شنوا گویا به صبوری سنگواره ها

آنکه میگوید گذشته گذشته استُ مرده، آینده را در حزیا ن مینوسد

چرا که تمثیل اقتدار پرچم خویش را در بیگاه چیزدیگری که هنگامهء چیزهاست



دامون

به ی. رئیائی

٢٨/١٢/٢٠١٣



2

حضور تو در حرفها



دقدقهء بی پایان تو ومن درمیان حرفهای ناگفته است 

و وزن آنها، که میبارد قطره قطره از ذُلال ِ این دقایق دلتنگ


در وسعتی بی پایان، درانتها، سِیلی جاریست نوشته بر سنگواره ها، از حرف حرف ِ ما




دامون

به ی. رئیائی

٢٨/١٢/٢٠١٣



3






چون اَبرَقی که مانده به گل



دقدقهء بی پایان تو ومن درمیان حرفهای ناگفته است و وزن آنها که میبارد قطره قطره از ذُلال ِ این دقایق دلتنگ در کاسه ء بلور ِ سکوت

همیشه نکته ای نهُفته در آریه و در بایست حرفها ست، بی انسجام و در حلول غایب ِ سرود

من لال مانده ازگفتن و دوباره سرودن، چون اَبرَقی که مانده به گل، و سوره ء یاسینی در دالان ِ تکرار




دامون
٢٩/١٢/٢٠١٣

به ی. رئیائی


 توضیح سالها پیش استاد فقید زنده یاد "ی. رُئیایی" کلاسها و مراوده هایشان با دوستداران شعر حجم را در بستر یک گفُتگو در بلاگ شخصی خودشان منتشر میکردند 
 هر کس، اگر نقد یا پیشنهادی داشت آنرا مطرح مینمود،  همیگونه  ایشان هم توضیح و تعریف هایشان از شعر حجم را در آنجا مینوشتند که سرخط ویا سرمشقی برای پژوهندگان شعر حجم  بجا میگذاردند؛ هر از چند بار هم  به سئوالها در خصوص موضوعِ بیان شده را،  پاسخ میدادند.

 از قضا من هم یکی از طرفداران سمج ایشان بودم  وموضوع بالا " بین "  یا فاصلهء بین دو چیز و یا حجم مابین دو کلمه یا هر چیز دیگررا، که ایشان مطرح کرده بودند، باز نوشت کردم که در بالا آورده ام؛ شاید در نظر اول  به خاطر تکرار کلمه بین تفحیم  آن کمی صغیل باشد، اما با تفکیک تعریفی بین در جملات آورده شده بیان آن آسانتر میشود
در آینده اگر توان گویش آنرا داشته باشم و همینطور دسترسی به بلاگ ایشان را، بیشتر خواهم نوشت
باید یادآور شوم که بلاگ ایشان  اگر در دسترسی دوستدارانشان قرار بگیرد بدون دستبرد به نوشته های ایشان میتواند به عنوان یک پایه مهم در آینده شعر حجم قلمداد شود و  سبکِ حجم رایج از آن اعتبار یابد


دامون

18/ مهر/ 2584
09/اکتبر/2025



۲۱ مرداد ۱۴۰۴

هرفعلی را فاعلی ملزوم و هر فاعل را مفعولی لازم






هرفعلی را فاعلی ملزوم و هر فاعل را مفعولی لازم

و هر ، عمل را عکسالعملی ست، هنگامِ نفرینی در ادراک
 در تهِ کوچهء شکّ

*

ما

این نسل مرتعش، من، تو

او و شما و ایشانهایِ در آینده

نفرین گشته ایم، بر به دست خویش

در منتهای کوچهء شک

*

ما

فاعل، به تناول خویش گشته ایم

ما

من تو او و شما

و ایشانها


***


درکاسه ء صبر، قطره عصاره ای پدیدار نیست

حکمتیست در آن

و چکه چکه ما مفعول بر آن



دامون

۱۲/۰۸/۲۰۲۵


توضیح دستور زبانی


"هرفعلی را فاعلی لازم و هر فاعل را مفعولی به دنبال"

اینطور معنی می دهد که فعل توسط فاعل، بر مفعول انجام می شود و در زمانیکه فاعل فعل را بر روی خود انجام می دهد.
  مفعول میشود صفتِ مفعول در زبان روزمره فارسی به افرادی اختصاص میابد بدون هوشِ انسانی، کوته فکر، با" IQ "بسیار پایین  


۱۹ آبان ۱۴۰۳

بابا آب آورد

 









چرا من باید، و من همیشه زنجیر بر پایم باشد؟

یعنی که من، همیشه شاید همین بوده، که سَدِ راهی شود، شک و تردیدی،شبیهِ ملانکولی

و از صبح تابه شب

مثلِ سایه درخفا

مثلِ

تخم لق شک 

به استخارهُ ابهام

اصلان چرا سری را که درد نمیکرد، دستمال بست من؟

بابا، عرق ریخت از جبین

عمری تلف نمود

تا این نهال به جای مانده در این شوره زار پست

.گندمی گردد، تکه نانی لذتبخش

" بابا آب آورد" بابا، "نان آورد"، پس دگر دردت چه بود،" من؟

که تیشه زدی به ریشهٔ خویش؟

***

 .من را از من سئوالیست که بیجواب مانده به جا 

 
 "چندش آورست این "من

که تا هنوز

روشنی روز را 

سیاه میداند



دامون



۲۵/تیر/۲۵۸۲

۱۳/آبان/۲۵۸۳



:توضیح در بارهٔ من
اینجا من، دو نقطهٔ مقابل است؛ نقطهٔ اول، آن من‌ قرار دارد، که همسانِ دیوی وارانه کار است ، باید یادآور شود که این من نها نیست ،بسیاراست، هم میتواند زن باشد یا که مرد؛  اندیشهٔ من دوم  اما ناهنجارآدمی را ماند، که در بیگاهِ آتشی
.افروخته به دست آن منِ اول، میسوزد
 

۹ شهریور ۱۴۰۳

حرف

 



.حرف، هم خوانواده با واژهاست

حرف

نماینده بر تمام  واژه هاست

به نامی دگر

 حرف، پژواکِ تَنیده در صداست 

 حرف

جایگاهیست، بس سِتُرگ 

چرا ؟

چون، اولین صداست


  پس حرف خود یک صداست 

میگسترد طنین خویش را تا به گوشِ ابد

و می آوشخوارد

 میچرد، گستره ء نامُتِناهی را

پس  حرف، یا واژه، خود به خویش، هنگامه ای 

 از نزدیک و دور میشود 

 وچون 

واژه حجمِ خویش را در بهانه است  

هنگامِ یک صفحه

 یک سطح 

که تا بینهایت است 

سطح است

چرا

که 

واژه

 که حجم است 

درونِ آن

.قرار مییابد


دامون

۳۰/۰۸/۲۰۲۴


به ی. رئیای

۷ اسفند ۱۴۰۲

جنایت ۲







 


نمیشود که گفت نه، اما

به رحمتِ خدا هم

نتوان گذاشت و رفت

یعنی که اسطوره در نوردیده در قفا را

نمیشود که انکار کرد ورفت

مثلِ بادی که در قفا، نه، نمیشود

اول دلیل برادریت را

ثابت کن، نی آنکه

!پَنبِه ام به گوش بنشانی

من فرزندی ناخلف از آدم نبوده ام

پرداخته ای

از عاملی، مُفرَدُ نکره

در بسترِ موئنثی معلوم

نه

عشق است افتخارم

نه گریه ای 
سر درآورده 

از آستین شعبده ای


نه

نتوان

که گُفت نه

،و نه

به رحمت خدا هم

نتوان گذشت و رفت؛


من به زیرِ آفتابی تابان

ومن

گذشته از جان

درکویر مسدود این برهوت

.در بستر زخم خورده زِ شَلّاق ِ زندگی

!من نتوانم گذشتُ رفت



در گوش حادثه، پنبه ای از جنس سنگ 


از جنس ناشنوایست


:در توحم

 مردی, نشسته به شاخهء درخت 

.که با تیشه ای به دست


 در گوش حادث اما 

هزار نجوا ست

که آهنگی 

مُلایم از دور است

و در نزدیک

لهیب سختِ ناحنجارِ زندگیست

در منجلابِ جنایتِ انسان

برای مُشتی دولار نا قابل

نه 

نتوان گذشتُ رفت



دامون

٠٩/١٠/٢١٥

 

۱۸ دی ۱۴۰۲

صبح بر دار ۱

 





با آنکه در خویش 

جمع است تن

وجمع ِتمام مفردهاست

یعنی که 



وقتی که سطح 

دلیل زندگی را درخلاصه است

 زنده  است

.جمع است

سطح ِجمع

و سطح

سطح ِمفرد

دراتفاق

جمع می شود

و سطح میشود 

.جمع ِتمام مفردها

هر مفردی 

 در اتفاقِ خویش 

جمع می شود

.بر سطح شهر

***

مرگ حق است

حق مرگ است

مرگ است 

.حق



حقی نیست جز مرگ

جز مرگ حقی نیست

حق 

.فقط مرگ است



دار، آرزوست

آرزو

بر دار است


جز بر دار


 آرزوئی نیست


نیست آرزو جز دار



چشمها 
باز

آسمان 
باز

دهانها 
.باز


دستها 
بسته

چشمها 
بسته

دهانها 
بسته



مرد ها ایستاده

زنها ایستاده

بچه ها 
ایستاده



مرد منتظر

طناب  منتظر
 
سحر 
منتظر



داغِ هوا 
بر آفتاب 

صبح داغ 
.از آفتاب



ازدحام 
در جمعیت

جمعیت 
در ازدحام


ازدحام 
.و جمعیت



طنابی آویزان

آونگی آویزان

تنی 
.آویزان




دامون

پاییز ۲۰۱۸








با اقتباص از شعر"واریاسیون ظهر بر دار" روانشاد، استاد رُئیایی





۲۲ خرداد ۱۴۰۲

اتفاق

 

 



 

 

اتفاق

 

 

کیست؟

که بند را بر دست میکِشَد 

و میکُند سر را

از تن جدا 

و مرد را از زن جدا 

و من را از وطن و تورا.

انگار ، در  وادیه ای، گم گشته در رمل بیابان

میان قطره های خشک، بی آنکه علفی را خبری از آبی.

 

دامون

۱۹/خرداد/۲۵۸۱

۱۱/۰۸/۲۲۳ 

۲۴ دی ۱۴۰۰

چِگالیلِه

 


حقیقتِ شاخص، که از شخص تو بر میخیزد، نشانه ء  اثری ز شخص تو، به زمین است، "وزن شاخص تو، به روی زمین".

حقیقتی که ازشخص شاخصِ شخیصِ تو برمیخیزد، اثری زشخص تو درهستیست، وزن حضرتِ شاخصِ شخیص!

 

دامون

۲۸/۱۲/۲۰۲۰

پ.س

چگالی، وزن مخصوص هر چیز را گویند

لهِ، به زمِ ل آخرین حرف از کلمه گالیله است که اورا پدر وزن مخصوص خوانندی.

۲۴ تیر ۱۴۰۰

سکوت **** Take 2




 سکوت ****  Take 2

سکوت مانند نقطه ای در تقابل به یک خط است
با واحدی به خوردیِ صفر، برابر با هر آنچه ناگفته مانده است
پس سکوت را، که در دلش هزار نکتهء ناگفته مانده است، باید که بشکنیم
پایان داستان دیو در شکست یک سکوتِ ساده
ناگفته مانده است

دامون

٠١/١١/٢٠١٤

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

از تا ابد






از تا ابد

تا به هنوز
 
زیر آسمانِ کبود

رسته گان خسته به زنجیر

سئوالهایِ بیجواب.

و دستهای سُر خورده درانتظار 

قطار  قطار.



دامون
۱۱/۰۵/۲۰۲۰

۴ آذر ۱۳۹۸

حزیان







از تنهایی 

خسته است این تن، که در آن 

نشانی از من نیست.

فراموشی، افیونیست

که مرا 

از گذشته وا میدارد

و دنباله  

درخواب دراز امروز است.

آه

که این درد را پادزهری بایِست

 در آشیانه ی سیمرغ

پری سوخته از آن را حتی.


ونِشانی حتی، از  آشنایی 

درامتداد 

جاده ی ابریشم .




دامون

۰۶/۸/۲۰۱۹


۶ مهر ۱۳۹۷

از گذشته




٢


گذشته میگذشت، خاطره ها را در آسیمه

من در وعده، به ملاقات میرفتم، به دیدار
 تا
از بام ابرها بجویم هزار نجوا را


او، من بود

و حرف بود که میجَوید ما را در آغوش یکدیگر

از همه رنگها بیرنگ بود پوست، زیر شانه ها خانه داشتیم

در هر آسیمه، هزار سر بود
که
میجوید ما را، از پُشت مردمک چشم

من بودم و تنها، در هزار چشم


دامون

٠٩/١٠/٢٠١٣
پ س : کلمه ی" تنها " در بیت آخر اسمِ معرفه است

 

۱۹ خرداد ۱۳۹۷

یک اتفاق ساده ی تحمیلی






هر چیز را
 
یک آغاز واجد است 

که به پایان انجامد
 
واگر نی

.هیچ آغازی را پایان نیست

این معنی کاملی از ندانم هاست
 
و ما

در آغازِ یک پایانیم

و خود، نمیدانیم
 
:همیشه میگوئیم
 
 گذشته گذشته است
 
و آینده

اتفاقی کاذب 
 و ما 

از اینجا

یکراست میرویم در خانه ای دو نبش در بهشت برین
 
که از شمال تا به جنوبش
 
شراب چون سیل جاریست
 
واز مشرق به مَقرِبَش

چشمه های پر از عسل 
 و در آن

حوری و غلمان را

و بوی کمیابِ خدا را

داخلِ هر دُکان توان خرید


**

هر چیز را
 
یک آغاز واجد است
 
که به پایان انجامد 

واگر نِی 

هیچ آغازی را پایان نیست

و ما همه 

تا به حال ادامه به انجام هیچ داده ایم 

وهیچ را

هیچ پایان نیست

ما به هیچ، پر دادیم

ما به هیچ بال 

که بِِپَرد
 
بُتی بزرگ را به نقش بنشیند
 
از صبح به شام
 
.برسرِ هر مناره ای




دامون


۰۶/۰۹/۲۰۱۸

۲۴ اسفند ۱۳۹۶

د ُچار





این د ُچار، این جبر که در زمان ما جاریست

و این من در ما، که ایستاده

میان این در بی پیکر

این دُچار 
که میزُداید مرا ز تو

این من
که ما، از پشت چشمش پیداست.


دامون

٠٩/٠٥/٢٠١٤

۲۸ بهمن ۱۳۹۶

حرفها در خُرفه ای به مانند علف


حرفها در خُرفه ای به مانند علف
و بلقوراستغاثهء عشق به میهن در اُماج معده به چاشنی ترش استفراق
به کدامین سخن که تدبیر است باید که تکیه کرد
 ؟ 
از گفتنِ زیاد، مو بر زبان نشست

!




دامون


٢٤/٠٩/٢٠١٤

در اینجا علامت سئوال و علامت تاکید هر دو بندی از شعر حساب میشوند، یعنی فقط علامت نیستند !

۲ مرداد ۱۳۹۶

نه چندان دور



روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست تقدیر
به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در به خَفا
بر به کِتفم، نشانه است
دستی که در بی گناهی تطهیرِ آبی مقدس، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی از جنس خواهران یائسه
در بَدر شب،  
 نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ گزندهء پرسشگران نشسته به بُحد
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور، نشسته
بر به کتفم، چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤