۹ شهریور ۱۴۰۴

سوت دلان






سوت دلان






دراین سوت شبانگاهی کِ پسمانده ز ِ عصری بیش محضون است

پس سی سال

در این ایام سوتُ کور که اندوه است در ماتم

 و ماتم قصهء دلهاست

دمان ِعصر استبداد

در این طوفان شن، در بندری موقوف، نه لنگر مانده بر کشتی 

نه سُکّانی به دست ناخُدائی ذُبده بر اسرار


چو قومی مانده در متروکه ای نفرین شده بی صاحب و دَیّار میمانیم

در این طوفان محنت زا

 در این بندر، در این متروکهء موقوف 

میان ماندن وبودن

میان جبر گُستاخان سلاخ




دامون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در صورت میل: کُمنت !

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من