۱۰ مرداد ۱۴۰۴

ساز خموش




Tuesday, 16 March 2021


بزن آن پرده اگر چند تو را سیم از این ساز گسسته

بزن این زخمه اگر چند در این کاسه ی تنبور نماندست صدائی

بزن این زخمه بر آن سنگ بر آن چوب برآن عشق

که شاید بردم راه به جائی

نغمه دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن

لانه ی جغد نگر کاسه ی آن بربط سغدی ز خموشی

نغمه سر کن که جهان تشنه ی آواز تو بینم

چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم

نغمه ی توست

بزن آنچه که ما زنده بدانیم

اگر این پرده بر افتد من و تو نیز نمانیم اگرچند بمانیم و بگوئیم همانیم






کدکنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در صورت میل: کُمنت !

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من