May 18, 2015

میطراود از کوزهء چشمانت هر آنچه نهُفته در او





تأملی نبوَد،
که عاشقانه بسرایم،
قصیده ای
در این سرا
که ندارد نشان ز ِ شعلهء عشق


در آخرین ترانه ء من
جاری بودن تو منجمد است
و تا ابد
مرا
به اقتدار بماند
اغماض ِ خالی تو


*
میطراود از کوزهء چشمانت
هر آنچه نهُفته در او
مُشکِ خُتن میبوید، بی آنکه صاحبش بر بگوید
به دروغ
*
*
ومن
میآویزم دگرباره
در جامه دان حکایت، اندیشهء تورا
تامهتاب شبی دیگر
و آسوده خیالی


باشد که‌در حریم هر حرف و گفت و گو،
پنهان گذارمت
که مبادا، دیده بجنبد
در خیال ِ تو
و گرُ بگیرد، دل به خاطره ای






دامون

١٢/آذر/١٣٨٨


May 5, 2015

سوار پشت سرنوشتم








سوار، به پشت سرنوشتم

 .به تاخت میتازم

هر چند

 "پشت به زین"


در این وَرتِع

نا باورانه میزند؛

من

هزار چاره و اما و دلیل را

، بهانه به زخم 

در کتف خویش کرده ام

گفتی

خنجر دوست را

رسمی از آتش است 

که در سینه میسوزد

*

  ایستاده ام 

در باور خویش


در انتظار ِ بارانم 

که ببارد، چون تگرگ ِ زَقّومی 

به تُندر اعتقادم 


که خاک

گرفته بنیادِ آن خُشک ریشه های عطشانش
 
نه

دردی نیست

که  پنداری 

همتایِ مرحمی 

.به تلخی دُمِ جرار








دامون

٠٥/٠٥/٢٠١٥

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List