August 20, 2015

نقطه، سر خط







نقطه، سر خط
حتی اگر خطی کشیده نباشد یا مُمتَد
من در خیال با اجرامِ فکرِ خویش، خانه ای ساخته ام و در این خانه به نمناکی نمناک علف نزدیکم
نه خیالی پیِ اجرام دگر، که بخواهند به یازیدن دست زورق ِ گمشدهء دست مرا، به سویِ خویش برند
نقطه، سر خط
حتی اگرخطی کشیده نباشد یا مُمتَد




دامون



٠٨/٢٠/٢٠١٥

August 19, 2015

رستاخیز




ما من بود و من با ما، آنروز که این اتفاق افتاد
من نشسته بود و ما را نگاه میکرد
جهت چشمانش اما بیشتر به روی من بود تا به ما
به هر صورت که بنگری، هزار رَدِ گُم شده نوشته بر آن است، که ناخواسته حقیقت نهُفته در خویش را، بیان میکند، به مانند آن کاسهء "گِلی" که  از درون پُر از ماست؛ و رَدِ تَرَکی که جای پایِ خویش را نهاده بر آن، تُرشیِ بد بویِ ماست، در مفهوم ، از ماست که بر ماست
باری، من ما بود و ما، همه من ، آنروز که این اتفاق افتاد

دامون
٠٨/١٨/٢٠١٥

August 12, 2015

تبعید




مثل مادر که از دست رفت و دیگر نتوانمش دیدن، نشسته چای در استکان میریزد
مثل لحظه ای که جُدا شدم از تو، وقول دادم، که دیگر نبینمت
مثل آن لحظه، که باد کلاه را از سر بِرُباید
دیگر به تو بازنخواهم گشت آشیانِ من، وطن

دامون


٠٨/١٢/٢١٠٥

August 3, 2015

پژواک




من که در من پنهان است مرا مینگرد، در آینهء چشمِ خویش
من که در من جاریست-خوب میداند کآن منِ دیگرِ من، ثبوت ِ بودنِ خویش را، در من می یابد، نه در منِ در خویش




دامون



٠٣/٠٨/٢٠١٥

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List