نمایش پستها با برچسب مجموعهء چکاوک. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب مجموعهء چکاوک. نمایش همه پستها
۵ خرداد ۱۴۰۴
۲۹ اسفند ۱۴۰۳
نوروز
نو رسته گان در این مغاک، سر میکشند هنوز در تازهء ِ بهار
یعنی که هر نهال درختی سترگ را در بهانه است
و روز را، امید را، طلوع را
در سایهء ِ طبیعت، در خواهش
بی آنکه
بانگ شغالان عصر
در زوزه های شب زده آنرا خفا کند
بهار، در میرسد هنوز، بعد از هزار سال سیاه
آری ، سپند را جاگزین فرودین بود
این ارمغان پاک، این یادگار نیاکان سخت کوش
این ازدواج طبیعت در ایران زمین ما، بر هر تنابنده که ایمان را
در حفظ روز به عادت است، و نه در مقام عاز
فر خنده و گرام
***
نوروز مان پیروز
هر روزمان
نو روز باد
دامون
۲۵۸۳/۰۱/۰۱
مغاک، اینجا به معنی زمین و خاک است که در آن نهال رشت میکند
سترگ، استوار و قدرتمند
عاز، نفرت
خفا، مخفی
نیاکان سخت کوش، پدران ما پیش از اسلام
سپند، ماه اسفند آخرین ماه سال
ایران زمین، قلمرو مادها و تیره آریانها در آسیا
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
واحه
خنده، خنده، و
مات و مبهوت، ایستاده ایم به نعش خویش
در پهنهء دری، که پاشنه ندارد
این نه کالبدی از ما، نه تندیسی که آشیان باشد
این، یک حقیقت محض، این، واقعیتست
خنده، خنده، و
مبهوت و وا مانده
به یک سئوال که جواب ندارد
این نه آن منِ در ما، بیگانه ای با ما
این، یک حقیقت محض، این، یک واقعیت است
دامون
٠٩/١٥/٢٠١٥
۱۷ تیر ۱۴۰۰
شکوفه های گُلاب
در دور، در خاطره ای به جا مانده از
کودکی: وَرته ای در میان چَشم، آکنده، از جنسِ درختان بیشمار؛ و من، در صحر، در
افسونِ تداییِ رنگها، بیخود زِ خود، از بوی شکوفه های گُلاب، سوار، به بال
باد.
و این، تمامی آن است، که در خاطرم باقیست.
دامون
۰۸/۰۷/۲۰۲۰
پ.س
شکوفه هایِ گلاب: شکوفه یِ درختهای گلابی .
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
من تو را میبینم
من تو را میبینم
آنجا ایستاده ای
و احساس میکنی
که نا مرعی شده ای
میبینمت
آنجا ایستاده، چشم بسته
به بیراهه میزنی
میگویی
که ماست سیاه است
.و آسمان ابریست
و لحظه
در طلاقی خویش تکرار میشود
تو از سکون یک نقطه تا ابد
و من
ز سیاره ای دگر
*
درودِ ناگفته ء تو را
به بدرودی بخشیدم
باشد
که ناگفته گذارمت
درسر هر حرف و گفت ُ گو
دامون
۱۰/۰۴/۲۰۱۹
۹ دی ۱۳۹۳
۳۰ شهریور ۱۳۹۳
تکرار معجزه در خواب ِ زمستانی
و دست ِ خواهش ما، در هواست آویزان
و سئوالی غیر قابل ِ اِغماض از درخت اندیشه هامان
*
کاویدن، در این وادیهء بی انتهای ِ سروده ها
و یافتن جمله ای در خور
نبودن، در بارانداز ِ اطلاق، از آفرینش
و حلول ِ آن دم، که چشمانت را بگشاید، به روی پنجره ای شاید
که ببینی زره زره ات در عشق خلاصه میشود یا نِی
و سروده ات آیا آن وحی را ماند که سرچمه اش را حتی خود ندانی که کُجاست
و این
به معرکه ای ماند که در مِعمَر ِآن تنها تو نشسته ای
و تو درفراگوش ِ خویش میخوانی
و تو زمزمهء صماع را در خویش میمانی
و آیه های کتابت، در آن لحظه، نبشتهء تو است
و در آن مضحرهء واجد، علت را خواهی یافت
آن گُزیدهء معمول را، که بایِست و نه شایِست،
آنچه را که اَنگِ وسوسه است و شناگری ماهر، در زیر ِ پوست
بر جهیزهءِِ الهام
دامون
١١/٠٥/٢٠٠٩
با تفکیک جدید
۱۲ مرداد ۱۳۹۳
حزیان
در قوطه ور حزیان ِ تو
در سنگواره ای شاید
طراوش بغضی در شعر، در صمع بی وجود من
*
*
*
هرگز نبوده انتظارم از رحمت بی اُدت خدا که
ببارد قطره های ضُلال ِ افشان را در مزار قدمهایم
گوشهء چشمی از دوست را
شاید
آن در لفاف پوک ِ خالص بی عطر و بوی هِل را
شاید
*
*
*
قصد تلنگری نیست که تو را صُق دهد به ناکجا ی
دروغین
قصد نه بشارت به دست سرنوشت است نه حایلی برای
انحصار تو در چشم.
دوست
در این وادی ِ اطشان، در این یزرع بی سر و
سامان،
پُشتگاهی شاید،
برای الطیام زخمی در کتف
"غزل ناتمام "
دامون
۲۴ بهمن ۱۳۹۲
من ومن
من وَمن
در جنگند
من، میگوید، که من، عاشق عشق من است
من، میداند که من میداند ونمیخواهد بداند
که من میداند
آهی از سینه کشید من و سرلانه، خودرا، در خویش ِ خویش، مخفی
کرد
مثل لاکپشتی در لاک خودش
مثل
نمیدانم شاید، همان لاکپشت، که در لاک خودش
*
این همه لاله که تو در باغچه ام میبنی، میگوید من :
همه شب بو هستند
در غیاب خورشید عِطرشان منفرد است، در هوا میپیچد،
مثل یک حالهء دود
من که با من در جنگ است
همه را میداند و میپرسد از من ِ دیگر
ِ من
بکجا شد روزی؟
که من، و نه نقشی از من در خاطر ِ من.
*
من
و
من
در جنگند
هر چه من میبافد، همه در چشم من ِ دیگر من صحبتی در باد است
من به موصیقیِ شاد، در رقص است
من ِ من
در دوران، میرقصد
آن من ِ دیگر من، میرود سرلانه درپِیِ شب بو ها ، مینشیند آنجا
و به خود مینگرد
دامون
١٢/٠٢/٢٠١٤
۲۳ بهمن ۱۳۹۲
بینهایت
تا بینهایت از دست داده ام، در شخمزار روز
قطره های باران را، تنیده های مرطوب و
عاشقانه ام را
این طنین ماسیده به روی خاک، که میپالد در
چشم همچون ماهی به مغاک، در ناگونهء اغاز
فریاد های از دست دادهء من است
تراوش سینه به سینه ام
محروم از آواز قناری که یکدم بسراید در
نواخته ام
ویا در خلصه ام برد، در سحر، طوطی شکر
شکن، با داستانی دگر
در این بستر، به خاک سپرده ام
در سینه ای مالامال از تپش
دامون
برای فرُّخ
٢٣/٠٧/٢٠٠٩
۷ بهمن ۱۳۹۲
محک
در این قیرینه بَرزَن، در این کوی - در این دشت
در این تُندر، در این شام ِ شبانگاهی که حتی
نمیگیرد نشان کس از تو یا من
محک برسینه های چاک خورده، نمیآرد به توفیر عیاری بین ِ زنگ و ، سنگ و آهن
در این قیرینه برزن، در این شام ِ شبانگاهی به تُندر
در این برزخ به دانش گُم شده نام
در این کوره، دراین بوته در آتش، چو ابراهیم، غنوده، دست بسته پای الکَن
به علم ِ معرفت بر باد رفته، نه بر خاطر، نه بر بنوشته ای
من
دامون
١٨/٠٤/٢٠٠٩
اشتراک در:
پستها (Atom)
دلشده گان
-
-
Over time - Time is in the eternal pond, immersed in water . The silent sound of the fish is the repetition of waves in the water, a fiery dance song . As if th...۲۲ ساعت قبل
-
***** - *****گر زمانی ماهی ِ بیتاب ِ رودبگذرد بر بستر ِ شن های داغگندم از شوراب روید٬ گل ز سنگخو بگیرد باغم ِ پاییز باغآن زمان دلخسته بنشینیم لنگدر خم ِ ره بی که ف...۲۳ ساعت قبل
-
-
-
-
-
-
-
-
-
بايگانی وبلاگ
- ژوئن 2025 (1)
- مهٔ 2025 (5)
- آوریل 2025 (3)
- مارس 2025 (8)
- ژانویهٔ 2025 (4)
- دسامبر 2024 (3)
- نوامبر 2024 (3)
- اکتبر 2024 (1)
- سپتامبر 2024 (1)
- اوت 2024 (3)
- ژوئیهٔ 2024 (3)
- مهٔ 2024 (1)
- آوریل 2024 (2)
- مارس 2024 (1)
- فوریهٔ 2024 (1)
- ژانویهٔ 2024 (2)
- دسامبر 2023 (2)
- نوامبر 2023 (1)
- سپتامبر 2023 (1)
- ژوئیهٔ 2023 (1)
- ژوئن 2023 (4)
- فوریهٔ 2023 (1)
- ژوئیهٔ 2022 (1)
- فوریهٔ 2022 (1)
- ژانویهٔ 2022 (2)
- دسامبر 2021 (1)
- اکتبر 2021 (3)
- سپتامبر 2021 (2)
- ژوئیهٔ 2021 (2)
- مهٔ 2021 (1)
- آوریل 2021 (2)
- دسامبر 2020 (1)
- ژوئیهٔ 2020 (1)
- مهٔ 2020 (3)
- آوریل 2020 (1)
- مارس 2020 (1)
- فوریهٔ 2020 (2)
- دسامبر 2019 (2)
- نوامبر 2019 (1)
- سپتامبر 2019 (1)
- اوت 2019 (1)
- ژوئیهٔ 2019 (1)
- مهٔ 2019 (3)
- آوریل 2019 (2)
- مارس 2019 (1)
- فوریهٔ 2019 (3)
- ژانویهٔ 2019 (1)
- دسامبر 2018 (1)
- نوامبر 2018 (2)
- اکتبر 2018 (2)
- سپتامبر 2018 (1)
- اوت 2018 (1)
- ژوئن 2018 (3)
- مهٔ 2018 (6)
- آوریل 2018 (4)
- مارس 2018 (7)
- فوریهٔ 2018 (4)
- ژانویهٔ 2018 (3)
- دسامبر 2017 (5)
- اکتبر 2017 (2)
- سپتامبر 2017 (2)
- ژوئیهٔ 2017 (1)
- ژوئن 2017 (1)
- مهٔ 2017 (1)
- آوریل 2017 (1)
- مارس 2017 (2)
- فوریهٔ 2017 (5)
- ژانویهٔ 2017 (4)
- دسامبر 2016 (4)
- نوامبر 2016 (1)
- اکتبر 2016 (1)
- سپتامبر 2016 (1)
- اوت 2016 (1)
- ژوئن 2016 (2)
- مهٔ 2016 (1)
- آوریل 2016 (3)
- مارس 2016 (1)
- فوریهٔ 2016 (4)
- ژانویهٔ 2016 (5)
- دسامبر 2015 (1)
- نوامبر 2015 (2)
- اکتبر 2015 (3)
- سپتامبر 2015 (2)
- اوت 2015 (4)
- ژوئیهٔ 2015 (1)
- ژوئن 2015 (4)
- مهٔ 2015 (2)
- آوریل 2015 (7)
- مارس 2015 (2)
- فوریهٔ 2015 (5)
- ژانویهٔ 2015 (5)
- دسامبر 2014 (5)
- نوامبر 2014 (9)
- اکتبر 2014 (7)
- سپتامبر 2014 (6)
- اوت 2014 (13)
- ژوئیهٔ 2014 (8)
- ژوئن 2014 (4)
- مهٔ 2014 (8)
- آوریل 2014 (3)
- مارس 2014 (4)
- فوریهٔ 2014 (4)
- ژانویهٔ 2014 (11)
- دسامبر 2013 (7)
- نوامبر 2013 (10)
- اکتبر 2013 (6)
- سپتامبر 2013 (4)
- اوت 2013 (5)
- ژوئیهٔ 2013 (4)
- مهٔ 2013 (3)
- آوریل 2013 (1)
- ژوئن 2012 (1)
- آوریل 2012 (1)
- مهٔ 2011 (1)
- ژوئن 2010 (1)
- آوریل 2010 (2)
- ژانویهٔ 2008 (2)
درباره من

- Damon
- سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩