و من
میآویزم دگر باره در جامه دان
حکایتُ اندیشه ء تو را
تامهتاب شبی دیگر و آسوده خیالی در من
باشد کهدر حریم هر حرف و گفت و گو
پنهان گذارمت
که مبادا، دیده بجنبد در هوای ِ تو
و گُر بگیرد دل
به خاطره ای
دامون
١٢/آذر/١٣۸٨
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی *** دامون