۱۰ تیر ۱۴۰۴

در سراشیب









در بیاور آن میخ انفجار‌ِ را از مغزم

آن ریگ شهاب گونهء مزاحم را، از کفشم

میخواهم زنده بمانم

زندگی کنم، این چند روزهء دنیا را

عشق بورزم به جای سجده به تو

در آزادی بمیرم

بدون درد سر بستن دستمال آخرت تو به شقیقه ام

یا آن قُل و زنجیرت به ریشه ام در اوین یا گوهر دشت

بُرو، بُرو بهشت

من

من به جهنم

میخ نحص طویله ات نیست آنجا در سرم

به جهنم

ریگ در بایستی ات نیست آنجا داخل کفشم

به جهنم

اگر آدم بخشید بهشت را به یه گندم

من بخشیدم همه را به تو

به بهای ِ یک حلِ پوک

بُرو به گُم

بُرو، بُرو بهشت


در بیاور

آن پنبه را از گوشت




دامون


١٩/بهمن/١٣٨٨
نگرش ٤


توضیح

فرتور بالا تصور از بزرگترین زندان ایران  "زندانشهرِ" فشافویه است که افراد جنایتکار بصورت یک قلمرُو از آن بهره میبرند و برای مصرف آن علیه ِ زندانیان 
سیاسیِ در بند که در این جهنم روزگار سپری میکنند، طرف دیگر این داستان


تشابح آن انسانهای دسته دوم، با انسانهایی که به خاطر دین و مذحبشان به خاطر نژادشان آمال خاموش شدن شده و میشوند  دلیل این نقاشی شد

متاسفانه من نقاش خوبی نیستم اما با سبکِ کوبیسم و دادا ایسم سازگاری دارم 

فرتور بالا توصیف دو ماجرای متفاوت از دوزمان متفاوت که برهم منطبق شده اند "در تموزِ روز" نام این اثر است



دامون 

2025/07/01

دو‌شنبه ۱۰ تیر ۲۵۸۴ | ۱ جولای ۲۰۲۵ میلادی

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من