‏نمایش پست‌ها با برچسب قلم اندازِ دامون. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قلم اندازِ دامون. نمایش همه پست‌ها

۱۶ آبان ۱۴۰۴

آه ای فرشته گان کاغذی و ای خدایان مقوایی








چهل سال سقوط در قهقرای آزادی، از برای آزادی


برای تصویری


از لعنت آبادِ خدا .


چهل سال، چون بغض در گلو


برای ترکیدن


*


آه ای فرشته گان کاغذی !


و ای


خدایان مقوایی


و ای


چسناله های هر جایی


ای تبل های توخالی !


 آه !
*
*
مرا کجای آدمیت به یاد بود؟


که چُنین خار و زبون، به سان سگ ماده ای عبوس


با دُمی در میان پا .

*
*

در رمل این بیابان لا یزال، مماس به هیچ ایستاده ام


حتی


حتی در ذهنِ پرنده ها نمی آیم ، مرغان محاجر راه کج کرده میروند


و ما



خوشوقت، از پشت دماغ های پلاستیکی


در باز دم تعفن آور خویش، آنسوتر


در سایه


در قفا


همسانِ گرگی سر گردان


تشنه به خون عزیزان

*
*

سینه مالامال چون دریاست



و این سر زمین لوت


ازآنِ فرو چاله هاست، در غیاب آب


آه !


چهل سال سقوط


آه !


در قهقرای آزادی، برای آزادی

برای تصویری از لعنت آبادِ خدا


چهل سال دروغ


آه !




دامون


۰۸/۲۷/۱۸









۳۰ تیر ۱۴۰۴

حرفی در مُخیله نیست





حرفی در مُخیله نیست، یعنی : نتوان نوشت سطری را که نُکته نیست!



دامون
دههء 2025

۳۰ مرداد ۱۴۰۳

گر بگویم که مرا با ..که...






گر بگویم که مرا با نوشتن، سرُ کاری نیست

درُ دیوار گواهی بدهد کاری هست 

نوشتن را دوست دارم، بسنده 

.و در کوتاهٔ زمان 

.همیشه در همیشه خلاصه شده و همیشه، تا ابد

این خط قرمزِ من است

.ایستاده ام بر آن

 * * *

!نقض  است نوشتن

وقتی تمام احساست بر صفحه ای کاغذین، طنین اندازمیشود

،و  خواننده

.به صمعِ خویش مینوشد آن نوشته را 


همیشه همیشه استُ دِگر هیچ

از خاک آمده ایمُ و به خاک میشویم

و اسطوره هامان 

.به انگارِ سنگواره، درسِ عبرتی شاید در کتاب آیندهء ایشانهاست

حرفها، پیله کرده درگلو

غصیانیست

 ،ترشیده و بد بو

. که میبارد، بی لحظه ای درنگ  بر زبان، هِنگامه ی زوزهء گُرگی درپژواک، درسرما



دامون 

۲۱/تیر /۲۵۸۳

۲۰/ آگوست/۲۰۲۴


  

۲۹ مهر ۱۴۰۰

و قلم منتظر که بنویسد


 


دل میخواست بنویسد و قلم منتظر که بنویسد

اما من نمیخواست که تکرار مکرر را با طنین پژواکی یا که، با نغمه ای یا که صدایی همچنان که در ترانه ای، هرچند در ترانه ی پیش پا افتاده ای بشنود، من حتی،  به یک" یادم تو را فراموش "راضی بود.

دل، میخواست بنویسد، ولی پشیمان شد.

دامون

 

۹/۱۱/۲۰۱۷

 

۲۲ مهر ۱۴۰۰

چار پاره

 













اگَر، اگرگفتن ها را بهایی بودی، به جنبه ای حقیقی، نُکته ای شُدی که دال بر آن، پایه ای ، دلیلی بنا توانستی به وفق مراد، حال، بُگذراز شُبهِ و امّاش

*

به زیر پوستها خاک است، نه خون

در جسم کوه، نه رگ ونه خون، پژواکی اما، از کوه چو کاه

*

و توهر چیز را هیچش پنداری، وخویش را همه چیز
 و میگویی: خدا آسمان را سینه درید وتو را آفرید
***
 لطیفه میگویی، از پشت کوه آمده ای؟


*


میان حقیقت و دروغ را مجالی نیست، در تموز ِ روز، در انتها
مثل دو خط موازی مُماس نمیشوند، مَگَر به خواست خدا
***
دروغ بود، آنچه تا به حال حقیقت بود


دامون

۲۳/۰۹/۲۰۲۰

۱۴ شهریور ۱۴۰۰

باران

 

 


 



جاری ابرها را در جنگل بی پایان ستاره ها

از هر کنارهء آسمان نظاره گرم

میخروشد در تاریک مُدام پژواک ِ یک یک توده ها ی مُتمادی

همچون قراولان‌ِ سلطانی قدار بند

میبارد از هر گوشه ء نهان، بر بوته هایِ خشکیده و اطشان

قطره قطره چکه های باران



آه ای فرشتگان زیبا

که آبستن شکوه بارانید

و میبارید دانه های عصیان زا در رعد هر صدا

با واژه با حرف چگونه توانم بیانتان؟



چگونه توانم نوشت شمایان را به رویِ سطح این کولاب شور؟



دامون


کولاب : آبگیر تالاب، مرداب