مر عاشقان را پند کس، هرگز نباشد سودمند
نی، آنچنان سیلیست آن، کی کِ اش تواند کرد بند؟
ذوق سر ِ سرمست را، هرگز نداند عاقلی
حال دل ِ بیهوش را، هرگز نداند هوشمند
بیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی برند
زان بادهها، کآن عاشقان، در مجلس دل میخورند
خسرو وداع ملک خویش، از بهر شیرین میکند
فرهاد هم از بهر او، بر کوه، میکوبد کمند
مجنون ز حلقه ء عاقلان، از عشق- به لیلی میرمد
بر سُبلت هر سرکشی، کرده است وامق ریشخند
این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما
زین گردش او سیر آمدی گفتی بِسَستَم چند چند
*
من بس کنم، تو چُست شُو، شب بر سر این بام شُو
خوش غلغلی در شهر زن، ای جان به آواز بلند
دیوان شمس
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون