وقتیکه انتهای ِ پست این دوران را
و پیش نوشتهء داستان خوشبختی را
با دیدهء ماهر اندیشه ات تفکیک میکنی
و نشانه قدرت را، آن فراز حیوانی را در جبر
در زیر پوست ِ ناخُنت احساس
وآن طعفن تکرار مکررِ داشتن وبیشتر داشتن را، به هر عنوان وقیمت
و آن غریضهء انسانت را در زیر نقابی مملو از تکّبر، به خاک آرزوها بسپاری
آری وقتیکه
آری آنسانکه
آری، در آن دمان که، از گاهوار معرفت دور گشته ای
دیگر به زیر پای، شکستن بال پرنده
ویا بریدن صدای ِ چکاوک در گلویش هم، برایت اغماض گشته است و
آن قعر قهقرا، آن فراز نشیمن اندیشه ات از شهوتِ سعود، ارضاع گشته است
چرا که علت معلوم را در سعود به پایینتر از بالا دیده ای
چرا که پیش نبشتهء بلقور شده ای را طعام ِ روح ِ فرشته میدانی
دامون
No comments:
Post a Comment