نمایش پستها با برچسب مجموعهء زمستان. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب مجموعهء زمستان. نمایش همه پستها
۱۹ آبان ۱۳۹۳
۵ مرداد ۱۳۹۳
به زیبا ترین شب ِ سال
دیگر نمیرود دستم که بنویسد جمله ای برای ِ تو
نه دلم
هرگز نبوده انتظارم که گُم شوی
میان خنزل پنزل های کهنهء افکارم
.آه نبود، عاشقی
که فریادش کنم در دودی ِ سیگار
و یا
در فال قهوه، یاکه در حزیان
بیماری نبود عشق ، که بستری کند مرا، در تبی چهل درجه
درد نیست عشق
که به دنبال دستمال بگردی برای بستنش بر شقیقه ات
مثل وبا
میگیرد
آهسته آهسته
راه گلویت، که حتی نتوانی نوشیدن، که مبادا تَنگَت
این همه که گفته اند، عشق نیست
که با تنبک و ساز بشود سرائیدش
که با موسیقی پاپ تخته بیاندازی در شلنگش
و دلم دلم را سر دهی
عشق
مثل انقلاب
خون میخواهد
هر روزش
نمیشود
بُرید سرش را،
زیر آب کرد
پیکرش را
تا از آسیاب بیاُفتد
آب، بر وفق مُراد
!نه
این عشق است
آن را پنهان نمیشود کرد در پستوی خانه
یاکه فراموش
به خاطر کُنده و ساطور ِ آن جوانمرد قصاب
که مینوازد تار در هر بندش
دل وجگر که نیست
دل و روده هم
و یا، تخیلی از پیش ساخته، که در ترنمش
،
عشق لِنگهءکفش نیست
که با دو پا، پیله کنی در تَنگش.
عشق انقلابی سفید است، مثل ماست
.نمیتوانی بگویی که سیاه است، به خاطر رنگ ِ تغارش
**
آسمان ِ دود گرفتهء افکارم
و این حزن ِ دُچار لبخندت
آن ندانم ِ دانا
و آن دفع
که آن نیستم، که تو گویی
آنکه تو میدانی و کمی از آنرا من
دیگر نمیرود دستم که بنویسد جمله ای برای ِ تو
نه دلم
هرگز نبوده انتظارم، که گُم شوی میان خنزل پنزل های، کهنهء افکارم
هرگز
دامون
٢٧/٠٧/٢٠١٤
نقاشی، از دامون
۲۸ تیر ۱۳۹۳
نه چندان دور
روزی نه چندان دور-
داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
به دستی که، مأمور
است و، معذور
دستی که در پناه ِ
آستین، خنجری پنهان را در به خفا
بر به کِتفم، بر
نشانه است
دستی که در بی گناهی
تطهیرِ آبی مقدس، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از،
دوچشم،دو گوش و زبان، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی از جنس
خواهران رو حانی
در بَدر شب، به احیا
مینشینند
و نُقل و خُرما ئی
را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ
گزندهء پرسشگران
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور
نشسته، بر به کتف من
چو خنجری
نشسته، بر به کتف من
چو خنجری
دامون
١٧/٠٧/٢٠١٤
۲۵ خرداد ۱۳۹۳
باغ ِ سنگ
اینجا که منم، نه یک
دیوار است، که با او بشود حرفی زد
و نه سنگی به صبوری
من دل شُده طاق
رخستی میخواهم
تا به احوال ِ پریشان
شده ام
پوز خندی بزنم
پوز خندی، به
اندازهء عُریانی ِ یک طنز رکیک
و به تلخی دُوم ِ
عقرب مرگ
**
خوش به حال پری ِدریایی
که دگر
جُز به افسانه از
او نیست خبر
*
من تخیل نیست، تو
هم افسانه نبود
و از آن صبح ازل
تا به این عصر، که
شقالان در آن میخوانند، یکه تنهامانده
ما، در اینجا که
منم مثل یک دیوار است
مثل ِ افسانه از
او، جُز به پژواک خودت، نیست خبر
من، به سنگی ماند،
به صبوری ِ همه دلشُده گان
پری دریایی
خوب میداند
نبض دریای طلاطم
زده ای
گوشها را بُرده است
و در این تنهایی
و در این قعر سکوت
.....
دامون
١٣/٠٦/٢٠١٤
۲۶ مهر ۱۳۹۲
در محض شب
نه برقرار سکون، و نه بر خیال تهی ِ آب
مُماس در ذکر ِگم گشته گی هایم
در بوریای هزار فسانهء دنیا به پرسه ام
*
طلسم لَقْ به این وادی فشانده اند
در برزخی تُهی ز لبخند
من، آن، بجا مانده ز دنیای ِ کا غذی ام، که در آمالی از حروف، به لبخندیست مسرور و
افتاده ازسکون
چُنان موج میسُراید صدای دریا را
در محض شب
دامون
١٠/١٨/٢٠١٣
۱۷ مرداد ۱۳۹۲
ترانهء منصور
نقش اجرام در مرز
آسمان سکوتم را موجه مینگارد در غیاب وسعت افکار
گویی، اُصتُرلاب ِ
حادثه، به صفحه عشق نشسته در اقتدار روزنی سیاه
ای ضلال ِ نیلی رنگ
و ای تنها مانده به
جا
ای حقیقت قطرانی
و ای تو، که در خویش
گرفتار منی
مگذار که مکث ثانیه
ها، بماند به یادگار
تا هنوز هست
بنواز مضرابی از
ترانهء دریا
بخوان
این صدا ست که میماند
دامون
٨/٨/٠١٣
۷ مرداد ۱۳۹۲
۶ مرداد ۱۳۹۲
زمستان
زبانه میکشد هردم،
از هر سو، گدازهء زخمی قدیم خورده، در عمق شانه ام
و دستهای خواهشم
آنروز، چه مُضحک مینمود
نه
عاشقانه نبود این
زخم
نه
دشمنانه نواختی و این
برای من از تو بعید بود
سوزش دردی نشسته بر
عمیق خاطره ام
که به ناچار آهی در
سینه کشیدم برای تو
اشتباه مکن
آنکه در آن روز به
دست باد سپردی تو خویش بودی نه سایه ای از تو
و من در افسوس ـ از
این درد بی انکار
دامون
٢٦/٠١/٩٢
اشتراک در:
پستها (Atom)
دلشده گان
-
-
So far away - So far away down under beneath of much of my memories yes, there, right there. Me sees me from other perspective me studies with me yes there, ...۳ روز قبل
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
بايگانی وبلاگ
- مارس 2025 (8)
- ژانویهٔ 2025 (4)
- دسامبر 2024 (3)
- نوامبر 2024 (3)
- اکتبر 2024 (1)
- سپتامبر 2024 (1)
- اوت 2024 (3)
- ژوئیهٔ 2024 (3)
- مهٔ 2024 (1)
- آوریل 2024 (2)
- مارس 2024 (1)
- فوریهٔ 2024 (1)
- ژانویهٔ 2024 (2)
- دسامبر 2023 (3)
- نوامبر 2023 (1)
- سپتامبر 2023 (1)
- ژوئیهٔ 2023 (1)
- ژوئن 2023 (4)
- فوریهٔ 2023 (1)
- ژوئیهٔ 2022 (1)
- فوریهٔ 2022 (1)
- ژانویهٔ 2022 (2)
- دسامبر 2021 (1)
- اکتبر 2021 (3)
- سپتامبر 2021 (2)
- ژوئیهٔ 2021 (2)
- مهٔ 2021 (1)
- آوریل 2021 (2)
- دسامبر 2020 (1)
- ژوئیهٔ 2020 (1)
- مهٔ 2020 (3)
- آوریل 2020 (1)
- مارس 2020 (1)
- فوریهٔ 2020 (2)
- دسامبر 2019 (2)
- نوامبر 2019 (1)
- سپتامبر 2019 (1)
- اوت 2019 (1)
- ژوئیهٔ 2019 (1)
- مهٔ 2019 (3)
- آوریل 2019 (2)
- مارس 2019 (1)
- فوریهٔ 2019 (3)
- دسامبر 2018 (1)
- نوامبر 2018 (2)
- اکتبر 2018 (2)
- سپتامبر 2018 (1)
- اوت 2018 (1)
- ژوئن 2018 (3)
- مهٔ 2018 (5)
- آوریل 2018 (4)
- مارس 2018 (7)
- فوریهٔ 2018 (4)
- ژانویهٔ 2018 (3)
- دسامبر 2017 (5)
- اکتبر 2017 (2)
- سپتامبر 2017 (2)
- ژوئیهٔ 2017 (1)
- ژوئن 2017 (1)
- مهٔ 2017 (1)
- آوریل 2017 (1)
- مارس 2017 (2)
- فوریهٔ 2017 (5)
- ژانویهٔ 2017 (4)
- دسامبر 2016 (4)
- نوامبر 2016 (1)
- اکتبر 2016 (1)
- سپتامبر 2016 (1)
- اوت 2016 (1)
- ژوئن 2016 (2)
- مهٔ 2016 (1)
- آوریل 2016 (3)
- مارس 2016 (1)
- فوریهٔ 2016 (4)
- ژانویهٔ 2016 (5)
- دسامبر 2015 (1)
- نوامبر 2015 (2)
- اکتبر 2015 (3)
- سپتامبر 2015 (2)
- اوت 2015 (4)
- ژوئیهٔ 2015 (1)
- ژوئن 2015 (4)
- مهٔ 2015 (2)
- آوریل 2015 (7)
- مارس 2015 (2)
- فوریهٔ 2015 (5)
- ژانویهٔ 2015 (5)
- دسامبر 2014 (5)
- نوامبر 2014 (9)
- اکتبر 2014 (7)
- سپتامبر 2014 (6)
- اوت 2014 (13)
- ژوئیهٔ 2014 (8)
- ژوئن 2014 (4)
- مهٔ 2014 (8)
- آوریل 2014 (3)
- مارس 2014 (4)
- فوریهٔ 2014 (4)
- ژانویهٔ 2014 (11)
- دسامبر 2013 (7)
- نوامبر 2013 (10)
- اکتبر 2013 (6)
- سپتامبر 2013 (4)
- اوت 2013 (5)
- ژوئیهٔ 2013 (4)
- مهٔ 2013 (3)
- آوریل 2013 (1)
- ژوئن 2012 (1)
- آوریل 2012 (1)
- مهٔ 2011 (1)
- ژوئن 2010 (1)
- آوریل 2010 (2)
- ژانویهٔ 2008 (2)
درباره من

- Damon
- سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩