October 21, 2021

و قلم منتظر که بنویسد


 


دل میخواست بنویسد و قلم منتظر که بنویسد

اما من نمیخواست که تکرار مکرر را با طنین پژواکی یا که، با نغمه ای یا که صدایی همچنان که در ترانه ای، هرچند در ترانه ی پیش پا افتاده ای بشنود، من حتی،  به یک" یادم تو را فراموش "راضی بود.

دل، میخواست بنویسد، ولی پشیمان شد.

دامون

 

۹/۱۱/۲۰۱۷

 

October 14, 2021

چار پاره

 













اگَر، اگرگفتن ها را بهایی بودی، به جنبه ایٔ حقیقتی، نقطه ای شُدی که دال بر آن، پایه ای ، دلیلی بنا توانستی به وفق مراد، حال، بُگذراز شُبهِ و امّاش

*

به زیر پوستها خاک است، نه خون

در جسم کوه، نه رگ ونه خون، پژواکی اما، از کوه چو کاه

*

و توهر چیز را هیچش پنداری، وخویش را همه چیز
 و میگویی: خدا آسمان را سینه درید وتو را آفرید
***
 لطیفه میگویی، از پشت کوه آمده ای؟


*


میان حقیقت و دروغ را مجالی نیست، در تموز ِ روز، در انتها
مثل دو خط موازی مُماس نمیشوند، مَگَر به خواست خدا
***
دروغ بود، آنچه تا به حال حقیقت بود


دامون

۲۳/۰۹/۲۰۲۰

October 2, 2021

زمانِ قهقرایِ من

 






زمانِ قهقرایِ من 
در شهری بی نام و نشان  افتاد اتفاق، در شهری 
با کُوکاکُلایِ وطنی، داخل شیشهء سون آپ
به رویِ اکرانی مقوایی
که هر پرده اش 
.هزار سال با هزار نقش
سقوط قهقرایِ من
.زمان مسدود گشتن موی رگِ اندشه ها یِ من




دامون

٠٤/٠٨/٢٠١٥

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List