۲۹ مهر ۱۴۰۰

و قلم منتظر که بنویسد


 


دل میخواست بنویسد و قلم منتظر که بنویسد

اما من نمیخواست که تکرار مکرر را با طنین پژواکی یا که، با نغمه ای یا که صدایی همچنان که در ترانه ای، هرچند در ترانه ی پیش پا افتاده ای بشنود، من حتی،  به یک" یادم تو را فراموش "راضی بود.

دل، میخواست بنویسد، ولی پشیمان شد.

دامون

 

۹/۱۱/۲۰۱۷

 

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من