۳۰ شهریور ۱۴۰۴

اَسرار

 






انسان تراکمٍ تکرار است، در بطنِ زمین


فریاد پژواکیست در ورا آن


وطلاطم آب در ژرفنایٍ وسعت دریا


نبضٍ زمان است


و دلمهء ماهی هایٍ


گُلی در


حوضٍ


خانهء ما، شاید


تکرارٍ حقیقتهاست


حقیقت


درحوضٍ خانهء ماست



***


دامون








۲۶ شهریور ۱۴۰۴

حقیقت

 






کنار نهری روان ایستاده ام، سایه ء بوزینه میجنبد درون آب


در میکشم شیشهء حقیقت را به جرعه ای و بیخبری


در سایه ای محو، مینگرد رفتار ِ ناگونهء مرا


آه، ای، حرفهای ِ کال و مقوائی


و آه، ای


تجسم های سرد و تکراری


که تُهی از حقیقتید


و میبارید چون گرده های سمِج از پنیرکی مُهلک


خوب میدانم، که تُهی از حقیقتید


کنار نهر روانم، بی واژهگی مرا، پرتاب کرده بر آنسوی ِ بیتها


جرعه ای دیگر از این وامانده جام را باید، تا شاید


!حقیقت را، واضح تر کند از آنکه هست درون افکارم


کنار ِ نهر روانایستاده ام ،شاگردی بیش نیستم در پژوهش آب


و حقیقت را جرعه ای از آن میپندارم، که سرچشمهء آب است


و نبودش را، احساس میکنم د ر طعم خشکیدهء لبهایم


آه، ای تبلهایِ تو خالی


و آه، ای آدمک های مقوائی،آه ای قاضه کشیده گان بر صورت، هرزهگانٍ هرجائی


خوب میدانم، که تُهی از حقیقتید!



***


بی واژه گی مرا، پرتاب کرده به آنسوی بیتها


کنار نهر روان ایستاده ام، با خنجری در کِتف ِ نازُکم‌ در پژوهش آب






دامون

٢١/ ١١/٢٠٠١






۲۰ شهریور ۱۴۰۴

ای فصل پُر باران من







ای فصل پُر باران من
بَرریز بر یاران من
چون اشک غمخواران من
در هجر دلداران من



ای چشم ابرِ اشک‌ها
می‌ریز همچون مُشک‌ها
زیرا که بُردَند رشک‌ها
بر ماه رخسارانِ من



این ابرِ گریان را نگر
وان باغِ خندان را نگر
کز لابه و گریه دگر
رستند بیماران من



ابر گران چون داد حق
از بهر لب خشکان من
رطل گران هم، حق دهد
بهرِ سبکساران من



بر خاکُ دشتِ بی‌نوا
گوهرفشان شُد آسمان
زین بی‌نوایی چون کِشند؟ 
از عشق، طراران من


این چشمِ چون یعقوبِ من
وان گل، چو یوسُف در چمن
اِشکُفته روی یوسفان
از اشکِ افشارانِ من



هر قطره‌اش گوهربُودی
هر قطره‌اش عبهر بُودی
از مال و نعمت بَر بُودی
کف‌های کف خوارانٍ من



باغ و گلستان مُلی
اِشکُفته می‌کردند دی
زیرا که ابریق از پِگَه
خورد ند خماران من


بربند لب! همچون صدف
 مستی میا ور پیشِ صف
تا بازآیند هر طرف
از غیب، هشیاران من



واژه نامه



رَشک‌، حسادت

 مُلی، سرسبز؛ توانمند

 پِگَه، پِگاه؛ صبح زود

کف خاران، ریزه خواران

عبهر، آکنده؛ پروار

اِشکُفتن، شکوفه دادن
 
ابریق، جام می



فرتور بالا، فتحنامه بابل بدست کورش

 
یادآوری

  در بازنگریٍ شعر بالا، "ما"، در آخر هردو بیتی، به "من" تغییر یافت، علتش همگرایی شعردر تعریف حالِ مولوی از خلوتِ 
خویش است و نه تعریف جمعی و اَحیاییِ چند کون نشورِ بنگی گاومیش که نام درویش بر خود نهاده اند 
میباست در نظر داشت، که اکثر غزلهای مولوی بعد از او اسباب دست کاتبان مزدورشد که با دخلُ تصرف، آنها را به نفیِ امیالِ خودشان تغییر داده و با عوض کردن واژهگان، نامترادفی از فکرِ مولوی را تبلیغ و تصنیف میکرده ومیکنند ؛ روشِ  من دربازنگری در این بوده که اشعار مولوی را از ابتدا هر واژه که برای خودش معنی میشود و هارمُنیِ آن با جمله و همایشي جمله به  حکایت از زبانمولویست، حال اگر جمله ها ناخوانی داشته باشند،موضوعِ دو سئوال میشود که آیا جملات بر آن اضافه شده، یا اینکه  اینکه تغییر داده شده  برابری نکند، نه زیر ساتور میرود  و نه چیزی کم میشود فقط من با زبان او و استباط خودم آنرا دوباره نویسی و یا بازنگری میکنم؛ این بر آن نیست که استنباط من، درجهء اعتبار شخصی را باید  حائض باشد چرا که این این فقط و فقط از چشم من است ؛  آگاهیِ هر شخص، توان شخصیِ آن شخص است مثلِ شخصِ شاخصِ شخیصِ...............تو

06/10/2025

دامون

11/09/2025




دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من