۳۰ بهمن ۱۳۹۷

خاطره







دست میرود در نا بهنگام خنجری که به فرمان نشسته است
دردی، پیله میکند در کتفی،
میساید ناخن خویش را به ناودان و مضنون میخندد عابری
تو در پیچ و تاب کوچهء فردا  و او، در آستان‌ ِ دری که  پاشنه ندارد
دری به آن دست که پهنه‌ ندارد و استوار بر دلیلی نیست
دل، هُره میرود، که مبادا در خالی خویش آهسته بمیرد
و قطره قطره ء خون است که از کتف میچکد
و دستِ دوست ، خنجریست


دامون
٠٤/٠٦/٢٠١٥

۲۲ بهمن ۱۳۹۷

So far away




So far away, down under, beneath of much of my memory, yes, there, right there.

Me, sees me from other perspective; And I study with me, yes there, right there.

Sometimes, me alone, and me alone with me, yes there, right there.

By Damon

11/02/2019

۱۳ بهمن ۱۳۹۷

پژواک





این من، این که در من مانده از ایام دور
این کثافت چهره با امیال شرم آور
این هزاران من که تو در خویش خویشت میکنی پنهان ز چشم خویش
این من سر در به زیر برف و هر آیینه در هر سو فقط تکرار چیزی پوچ
این که افتاده چو من در سنگلاخ خود پشیمانی
به دوشش صد هزارن من و هر من
 وزن صد خرمن

دامون


پنجم فرودین ۱۳۹۱

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من