*
*
*
*
در دل خیالم زان بود، تا تو به هر سو ننگری
و آن لطف بیحد زان کنم، تا هیچ از حد نگذری
با صوفیانِ صاف بین، در وجد گردم همنشین،
تا پای در بیرون نهم، زین خانقاه شش دری
*
-دار و دری پنهان از او، در شش جهت آنرا مجو
پنهان درآید هر شبی، زان در- همی، همچون پری
چون میپرم، بر پای من، رشته خیالی بسته است
تا واکنندش صبحدم تا برنپرم خُودسَری
*
!بازآ به زندان رهم، تا خلقتت کامل کنم
هست این جهان غایب ز رحم، زین جمله خون از آن خوری
جان را چو بَررویید پَر، شُد بیضه ای، تن را شکست
جان مُرغَکَت طیار باد، تا برنما ئی طیّری
غزل شمارهٔ ۲۴۵۰
دیوان غزلیات شمس
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و
پژوهش شخصی است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که
در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر
آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون
٢٤/٠٦/٢٠١٥