۲۸ خرداد ۱۳۹۴

تسلیم







در بُن بس،  آنجا که دیگر جُز مسلخ، نمانده به جای
چاره، تسلیم نیست، چرا که تسلیم چاره نیست
و آن جنگل انبوهِ نمانده به جای، که فاتحه ی خویش را قبل از بدل شدن به آبنوس تخت و تاج به دست باد داده بود
دسته دسته به هیمه ء آتش فرو شد
من از شما که پیشتر از پیش سوخته اید و ادعای روشنی را به گور بُرده اید، سئوالی نمیکنم زیرا که مُرده اید و اقبال یگانه زیستن را با خویش برده اید
در بن بست، آنجا که دیگر جُز مسلخ نمانده به جای، چاره تسلیم نیست، چرا که تسلیم چاره نیست

٠١/٠٦/٢٠١٥

دامون

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من