June 24, 2015

****

*


*
*
*
در دل خیالم زان بود، تا تو به هر سو ننگری

و آن لطف بی‌حد زان کنم، تا هیچ از حد نگذری

با صوفیانِ صاف بین، در وجد گردم همنشین،

تا پای در بیرون نهم، زین خانقاه شش دری

*

-دار و دری پنهان از او، در شش جهت آنرا مجو

پنهان درآید هر شبی، زان در- همی‌، همچون پری

چون می‌پرم، بر پای من، رشته خیالی بسته‌ است

تا واکنندش صبحدم تا برنپرم خُودسَری

*

!بازآ به زندان رهم، تا خلقتت کامل کنم

هست این جهان غایب ز رحم، زین جمله خون از آن خوری

جان را چو بَررویید پَر، شُد بیضه ای، تن را شکست

جان مُرغَکَت طیار باد، تا برنما‌ ئی طیّری



غزل شمارهٔ ۲۴۵۰


دیوان غزلیات شمس
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون

٢٤/٠٦/٢٠١٥

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List