June 13, 2014

ای طَّیِران ِ قدس را



ای طَّیِران ِ قدس را، عشقت فزوده بال‌ها
در حلقه ی سودای تو، روحانیُون را، حال‌ها

کوه از غمت بشکافته، وان غم به دل درتافته
یک قطره، خونی یافته از فضل ِ تو افضال‌ ها

افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریای خون
ماهت نخواهد در فزون، از ماه‌ها و سال‌ها

در لا اَحَب، اَفلِینی و، پاکی زِ صورت‌ها یقین
 در دیده‌های غیبتت، هر دم ز تو تمثال‌ها

ای سروران را تو سَنَد، بشمارهءِ ما را، عدد
دانی سران را هم بُوَد، اندر طَبَع، دنبال‌ها؟

ساروج ِ خاکی سیدی و بر وی فرشته ساجدی
با نقد تو، چون کاسبی، پامال گشته مال‌ها

آن کو تو باشی بال او، رفعت بود اجلال او
آن، کو چنین شد حال او، بر روی دارد خار ها

گویم که خارم خار بُد، خار از پی اش گُل می جِهَد
صراف ِ زر هم، می‌نهد، جو بر سر ِ مثقال‌ها

فکری بُود است افعال‌ها، خاکی بُد ست، این مال‌ها
قالی بُد است، این حال‌ها، حالی بُد است این قال‌ها

آغاز عالم قُلقُله، پایان عالم، زلزله
عشقی، نه شُکری با گله، آرَم ،بر ِ زلزال‌ها

توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق ِ حق
فال از وصال آرد سَبَق، کان عشق زد، این فال‌ ها

از رحمت ِ اَل عالمِین، اقبالِ درویشان ِ بین
چون مه منور خرقه‌ها، چون گل معطر شال‌ها

عشق امر ِ کُل، ما رقعه‌ای، او قلزم و، ما جرعه‌ای
او یک دلیل آورد ما، کرده صد استدلال‌ ها

از عشقِ گردون مُطلع، بی‌عشقِ اختر، مُنخَسِف
از عشق گشته دل الف، بی‌عشق الف، چون دال‌ها

آب حیات آمد سخن، واز علم آمد، مَن لَدَن
جان را از او خالی بکُن، تا رُخ کند اِعمال‌ها

بر اهل معنی شد سخن، اجمال‌ها تفصیل‌ها
بر اهل صورت شد سخن، تفصیل‌ها اجمال‌ها

گر شعرها گفتند پُر، پُر بود، دریا را ز ِ دُر
کز ذوق ِ شعر، آخر شتر، خوش می‌کشد ترحال‌ها


غزل شماره ء دو مولوی از شمس تبریز
تغییر، تفکیک ِ جمله و لغاط
از دامون


١٣/٠٦/٢٠١٤




  طَّیِران =جمع طَیّر به فتح طا و تشدید و زَمِ یا، بر وزن خَیِّر:  پرنده ای دور پرواز اینجا به معنی فرشته گان ِ بهشتی



توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List