September 28, 2013

و شقالان در گوشه ای




تکیده ایم، از این توده ء منجمد که ا یستاده در صحنه‌ ء زندگی

مثل ماسیده های محبت، به پیاله ء چشم

وشیرازه ء این نمایش چندش آور که در اصل، سیلی ِ سردی بیش نیست

که مینوازد بس جانخراش لاله های گوش را

سرما، از حد بی نمکی هم گذشته است و کارد، از استخوان

سنگتراش پیر، جمله ای دیگر را با ضرافت ممکن به قانون استبداد نقش میکند

و شقالان در گوشه ای، نیمی از حمایل انسان را با اشتها ی شیطانی تکه تکه میبلعند

با صیقه ای موقت و شیرین




دامون

٢٨/٠٩/٢٠١٣

September 24, 2013

خاطره



  
دستهایی بود در این باغچه، سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند
صدای‌ آب، هر از چند وقت، میشست رکود غبار  را، از برگ برگ ِ  ‌سبز ِما
آسیاب ُمراد میگشت در چرخش زمان، بی آنکه پر شود کاسهء صبر از ضُلال ِ بارانی
من ما بود و آرزو  نقشی نه در‌  سرآب

دامون

٢٤/٠٩/٢٠١٣

September 19, 2013

میان پنجره


 




لبانت بر لبان من هزاران قصهء ناگفته را ماند

 

و چشمانت که در آن آفتاب، میبلعد از زیبایی خود، صد هزاران روشنائی را

 

و آن موی کمندت را که بس پنهان در آن، پیچ وخمی موضون



دامون


١٦/١٠/٩٢

September 12, 2013

ابدیت



ابدیت، دیواریست نازک
میان تو،من و او
که نماند به جا، چیز دیگری
نه تو، نه من، نه او، کالبد مجاز این را سروده است
نه آن من در من
ابدیت در حیاط موجود نیست
و در ممات، جُز مکتوبی بیش نیست
نوشته به سنگ قبر
شبیح به: شوی فداکار، همسری دلبند
شهیدی کشته به سرب
و از این قبیل

دامون


‏دوشنبه‏، ٢٥/٠٥/٢٠٠٩

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List