‏نمایش پست‌ها با برچسب مجموعه تکفیر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مجموعه تکفیر. نمایش همه پست‌ها

۱۲ بهمن ۱۴۰۳

بن بست

 












در عصری که حربه ای کارساز نیست جُز اعدام، قطع دست

یاکه سنگسار، تا پُر شود کوزهء دل از وحشت



در عصری که مکتوب و اندیشه ای دگر، کذب است

یا محارب با خُدا

و تا چَشم در این ورطه میتوان نگرد

هر طرف و در هر خِطّه، جوخه ای از آدمک های ِ کاغذی به قطار

که میتراوند در سوت ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را

و هزار زهر مار ِ چندش آور ِ دگر، که رفته از یادم

همه و همه

و تصویر این مُشت قاطر ان ِ عقیم

به روی صفحه ای هفتاد و دو اینچ

از بوق سگ تا عصر غمگین

و آن ریش و پشم ‌ کریه

با حرفهای مُفتش که، ماست را هم سیاه میداند

گرسنه گی، نه غذا ونه شام درون صُفرهء افکارم

آواره، در به در، به دنبال تکه ای نان

میدوم

میدوم در هر کرانهء این جمهوری ِ استبداد، مُدام




دامون
۱۲/۰۶/۲۰۱۹


۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

کابوس




دجال
آنسان بود، که در هذیان داستانهایِ از سینه به سینه آمده، در سرود ه ای شنیده، از پدرم
ایستاده، در کِریاس ِ دَر، به قاموس ِ دهشت و کابوس
در خمار چشمانش نقش خُدعه ای مصروف، چُنان مشعلی آغشته به نفت و خون
و در هر دستش 
فوج فوج مرده های ِ پریشان،
گسیخته، از آغوش عزیزان

آهنگی نشسته بر لبش، 
اما،
به گونه ء فرشته گان‌ ِ شکّر شکن
که گوئی 
از دور 
صُراهی اقبال را در فغان،
اما،
در مُجاور ِمحضش گرفتار،
سحر ِ جادوئی ِ صد ارتعاش را
که میپالد هستی را به قهقرا

هرکز،
هرگز نبود انتظار پدر
که دجاله را 
بهین لباسی باشد جُز عبای سالکان ِ شیطانی
و این دگرباره، داستان نبود که سینه به سینه
و این دگرباره
روال ِ روز بود در شکستهء 
تعزیت های مغموم
و نه
کاذب بر نوشته های تکراری

***

این عصاره
کابوسیست 
که میچکد در انتهای تاریخ ِ انسانی، در بُهد چشمانم

حق بود با پدر!





دامون
جمعه ٢٦/دی/١٣٨٨


دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من