در عصری که حربه ای کارساز نیست جُز اعدام، قطع دست
یاکه سنگسار، تا پُر شود کوزهء دل از وحشت
در عصری که مکتوب و اندیشه ای دگر، کذب است
یا محارب با خُدا
و تا چَشم در این ورطه میتوان نگرد
هر طرف و در هر خِطّه، جوخه ای از آدمک های ِ کاغذی به قطار
که میتراوند در سوت ِ دود، گلوله های ِ جانخراش را
و هزار زهر مار ِ چندش آور ِ دگر، که رفته از یادم
همه و همه
و تصویر این مُشت قاطر ان ِ عقیم
به روی صفحه ای هفتاد و دو اینچ
از بوق سگ تا عصر غمگین
و آن ریش و پشم کریه
با حرفهای مُفتش که، ماست را هم سیاه میداند
گرسنه گی، نه غذا ونه شام درون صُفرهء افکارم
آواره، در به در، به دنبال تکه ای نان
میدوم
میدوم در هر کرانهء این جمهوری ِ استبداد، مُدام
دامون
۱۲/۰۶/۲۰۱۹
No comments:
Post a Comment