لمعه ي هژدهم
مطلوب
(آنچه در آرزوست)
عاشق
با بود و نا بود
آرمیده بود؛ هنوز روی معشوق نادیده
نغمه ای او را
از خواب عدم بر انگیخت
و ازسماع آن (از شنیدن آن)
او را وجدی ضاهر شد
و از آن وجد
وجودی یافت
بیت:
عشق
شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهء سودا (آزمایش) نهاد
اشتیاق به بیشتر داشتن
حال
در بعدی مادی یا معنوی
هر دو
یک آهنگ است
با دو سازمتفاوت.
آنچه در آخر تفحیم میشود، اشتیاق
است.
عراقی، در اینجا
نقشی را ایفا میکند که
تمامن خود اوست
در الزام
آنچه خود درآرزویش است را
مکمل آن میسازد
گر که روزی هزار بارت بینم (بینم،
ایجا، خواننده این سطور است، اول شخص، ناشناسِ مفرد )
که در پهنهء حیاط ایستاده
جایی ایستاده، که خواستگاه اوست
انگیخته، ادقام شده در جبر زمان و اتفاق دوران.
زمان و مکان
برای او
دو بُعدِ مکمّل هستند
شعر:
بی وقفِ زمان
مکان چه ارزش دارد؟
یا
زمان
بی مکان
فقط
اِنگار است (تخیل است).
پس
اشتیاق که سر مایه یِ عشق است
با شوق که جوهرعشق است
شتاب مییابد
از خود بیخود میشود
و از بیخود
خویش را مییابد.
در این سیطرهء زمان و مکان
بودن، دیگر معنی نیست
که
تمامیت است
وقتی در
در عمق میشوی
به صماع میروی
میرقصی
میخندی
آن انعطافت
چکیده ای از تو میشود
بی شکُ شبهه.
دست یافتن به این نقطه
برای او
درجه رفیعی در دانشوریست.
چون ناله ي بلبل
از پیِ گل شنوی
(آنرا)
گل
گفته بوَد
گرچه زِ بلبل شنوی!
لمعه نوزدهم
اگر به ساغرِ دریا
(به بزرگی واندازه ی دریا)
هزار باده کشم
هنوز همت او
باده ای دگر خواهد.
لاجرم، سعت او
(وسعت آن)
به مثابه ایست(اندازه ایست)
به انکه در همه عالم نگنجد؛
جمله ی عوامل
در قیضهءاو
(در وجودِ او)
ناپدید گردد
(حل شود)
لمعهء بیستم
عشق سلطنت را به معشوق داد
و مذلت و افتقار
( افتاده گی و ریاضت را)
به عاشق.
عاشق
مذلت، از عزتِ(مرتبه) عشق کشد
نه از
عزتِ معشوق
چه بسیار باشد
(اتفاق اُفتد)
که بنده بُوَد.
هر چه سلطهء معشوق بیشتر باشد
عاشق فقیرتر.
این یک فقر مادی نیست
و اساساً اینجا
به معنی
کمال است
و پژوهنده
در یک صیقله از ندانسته هاست.
نتیجه گیری
اشتیاق به دانش بیشتر
جوینده را فقیر و دانش را بی انتها
می انگارد.
متاسفانه، نوشته ی بالا شاید در نگرش
اول
کمی صقیل جلوه کند،برای درکِ بیشتر
آنرا باز نگری مجدد فرمائید !
در آینده به بخش پایانی لمعات و نتیجه گیری از آن پرداخته میشود.
مهربانی!
دامون
۱۹/۱۲/۲۰۲۳
۲۸/آذر/۲۵۸۲