باز چه شد تو را دلا، باز چه مکر اندری؟
یک نفسی، چو بازی و، یک نفسی، کبوتری
*
همچو دعای صالحان، دی سوی اوج میشدی
باز چو نور اختران، سوی حضیض میپری؟
کُشت مرا به جان تو، حیله و داستان تو
سیل ِ تو میکشد مرا، تا به کجا مرا بری؟
*
از ره مُوت گشتهای ، در ره مُوت رفتهای
تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری
گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین، ببر
چونک به خود فرو روم ، طعنه زنی که لنگری
!خنده کنم، تو گوئیم: چون سر پخته خنده زن
گریه کنم، تو گوئیم، چون بُن کوزه بنگری
*
!تُرک تویی، ز هندوان چهره تُرک کم طلب
ز آنکه نداده هند را، صورت تُرک ِ تَنگری
خنده نصیب ماه شد، گریه نصیب ابر شد
بخت بداد خاک را، تابش زّر ِ جعفری
*
حسن ز دلبران طلب، درد ز عاشقان طلب
چهره ء زرد را ز من، در رخ خویش احمری
من چوکمینه بندهام، خاک شوم ستم کشم
تو ملکی و زیبدت، سرکشی و ستمگری
*
دیو شود فرشتهای، چون نگری تو خوش در او
آن پری یی که از رُخت، بوی نبرده هر پری
*
سِحر چرا حرام شد، زآنک به عهد، حسن توست
حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری
این دل چون عِتاب من هست نشان ز مهر او
ترک عتاب اگر کند - دانک، بود ز تو بری
ای تب ِ ریز، شمس ِ دین، خسرو و شمس مشرقی
!پرتو نور ِ آن سری، عاریتی به این سَری
غزل از دیوان شمس
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به
تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ
شعور برسانند
دامون
No comments:
Post a Comment