۲۰ آذر ۱۳۹۲

باز چه شد تو را دلا







باز چه شد تو را دلا، باز چه مکر اندری؟

یک نفسی، چو بازی و، یک نفسی، کبوتری

*

همچو دعای صالحان، دی سوی اوج می‌شدی

باز چو نور اختران، سوی حضیض می‌پری؟

کُشت مرا به جان تو، حیله و داستان تو

سیل ِ تو می‌کشد مرا، تا به کجا مرا بری؟

*

از ره مُوت گشته‌ای ، در ره مُوت رفته‌ای

تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری

گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین، ببر

چونک به خود فرو روم ، طعنه زنی که لنگری

!خنده کنم، تو گوئیم: چون سر پخته خنده زن

گریه کنم، تو گوئیم، چون بُن کوزه  بنگری

*

!تُرک تویی، ز هندوان چهره تُرک کم طلب

ز آنکه نداده هند را، صورت تُرک ِ تَنگری

خنده نصیب ماه شد، گریه نصیب ابر شد

بخت بداد خاک را، تابش زّر ِ جعفری

*

حسن ز دلبران طلب، درد ز عاشقان طلب

چهره ء زرد را ز من، در رخ خویش احمری

من چوکمینه بنده‌ام، خاک شوم ستم کشم

تو ملکی و زیبدت، سرکشی و ستمگری


*

دیو شود فرشته‌ای، چون نگری تو خوش در او

آن پری یی که از رُخت، بوی نبرده هر پری

*

سِحر چرا حرام شد، زآنک به عهد، حسن توست

حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری

این دل چون عِتاب من هست نشان ز مهر او

ترک عتاب اگر کند - دانک، بود ز تو بری

ای تب ِ ریز، شمس ِ دین، خسرو و شمس مشرقی

!پرتو نور ِ آن سری، عاریتی به این سَری





غزل از دیوان شمس


توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به
 تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ
 شعور برسانند

دامون

هیچ نظری موجود نیست: