December 9, 2013

باران








جاری ابرها را در جنگل بی پایان ستاره ها

از هر کنارهء آسمان نظاره گرم

 میخروشد در تاریک مُدام 

پژواک ِ یک یکِ توده ها ی مُتمادی

همچون قراولان‌ِ سلطانی قدار بند

میبارد از هر گوشه ء نهان

بر بوته هایِ خشکیده و اطشان

قطره قطره چکه های باران

*

آه ای فرشتگان زیبا

که آبستن شکوه بارانید

و میبارید دانه های عصیان را در رعد هر صدا

با واژه 

 با حرف 

چگونه توانم بیانتان؟


چگونه توانم نوشت شمایان را بر سطحِ این کولابِ شور؟




دامون

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List