May 15, 2013

بودن یا نبودن و هیچ اتفاق دیگری







سخن وقتی سبز است

میطراود بیان را

آن چکیدهء ما را

سطر به سطر، لُقمه به لُقمه

جبر زمان میبارد در چکیده ء ما

آنجاکه نُشخوار ِ روز در گره خورده مشت ِ فتح خلاصه میشود

و حمایل آدمی به کیسه ای پُر ز ِ کاه، مبدل، برای ِ زخم ِ سرنیزه

سخن در تردد دوران، ادامهء بازی ِ سرنوشت است، و ا جرای ِ نقشی متفاوت

نه فقط نقش دیوار یا مرده

که

شکنجه تا مرگ

ذرّه ذرّه

تپیدن در تنور نان وپوده شدن در مسلخی سوری

و یا

گرفتار آورده، در فراموشی ِ کاذب

سخن
سخن ادامهء بازیست، به روی اکرانی مقوائی

***

جبر زمان میبارد در چکیدهء من، تو، و هر بندی ِ دیگر

بند، نه آن قلو و زنجیر

بند، آن مُوزهء رنجوری که از جنس سماجت است

و میخراشد دل را در هر واحه، در هر لحمه

و گداخته ءِ استخوانها را تا خاکستر شدن، تا نبودن ِ بیش، درخویش

سخن زبانوارهء سئوال است

و نجوا ئی که فاتحان در جوابش ندارند حربه ای

جُز تردد جبر


دامون


٢٠٠٩/٠٧/٣٠


این شعر را من بااقتباس یک نقاشی از پیکاسو نوشتم با الهامی که از آن گرفتم و چند دلیل دیگر شاید زندان، شکنجه و خشونت

 که از آغاز تاریخ شناخته شده، بشر را مثل سایه دنبال کرده و وجه تمایز او از تنابنده های دیگر شده

تجربه نشان داده که حرص «بیشتر داشتن»، میتواند خود به خویش یک علت باشد برای بروز جبر؛ از سوی دیگر گرسنهگی و

 .اطشان بودن باعث این میشود که انسان به هر مقوله ای دست بزند تا از آن بدر آید

به زبانی: ورَع ِ داشتن و حسرت از نداشتن دو دلیل برای ایجاد جبر و خشونت هستند

وقتی که گناه میکنیم( گناه اینجا به معنی انجام عملی است که به واسطه آن آذادی دیگری و یا دیگران را نا دیده بگیریم، برای

 دست یازی به خواسته خود) با و جود اعتقاد به اشتباه، سعی بر آن میکنیم که با دلایل غیر منطقی آن را قانونی جلوه بدهیم و با

 تکرار آن، این امر بر ما مشتبه میشود که دروغی را که ساخته ایم بیشتر به حقیقت نزدک ببینیم تا به دروغ و ضمن ِ آن، جسم

 ناتوانمان بر افروخته از شهوت کاذب میشود و احساس مُقاوم و مفرح در تمام آن شعله میکشد‌، گذشته از آنکه این اتفاق هم مثل

 هر اتفاق ِ دیگری عاز داشتن و بیشتر داشتن را مثل خارشی چندش آور به جانمان میا ندازد؛ گذشته از این، وقتی در خانواده ای

 پدر سالار حق فرزندان قد و نیم قد پامال شود، کودکان این خانواده پایه گذار مکتبی نوین میشوند که شالوده آن بر اساس زور

 گوئی و همان رفتاری است که سردمداران آن خانواده بر خود آنها واجد کرده اند؛ و این شالوده که در ابتدا تکیه گاهی جز جبر و

 خفهقان نداشته مانند بیماری مُسری همه گیر میشود جامعه ای با این تفصیر، مسونیتی کمتر در قبال ,خطر را داراست و با

 کوچکترین ترفند به انحراف و به تفرقه کشیده میشود برادر در مقابل برادر و همسایه در مقابل همسایه شمشیر در مقابل شمشیر

 حالا از هر نوعش چه شرقی چه غربی چه تفاوت دارد اگر من گلوی تو را با شمشیر آبدیده ء پدری بدرم، یا با چاقوی دسته سیاه

 زنجونی

نتیجه بر این میشود

که

یک صدا

و هیچ نجوای دیگری

زندانی مملو از بصیرت

همانند دسته دستهء خرمن های به گاو آهن کشیده

قبرستانی آباد با بُرج و بارو و اریکه ای افسانه ای، لبریز از چرا، بی جواب

در سکوت آبادی که در

به یک پاشنه میگردد

بودن

یا نبودن

و هیچ

اتفاق دیگری


دامون


١٠/٠٦/٠١٣

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List