۲ آبان ۱۳۹۴

گُریز




همیشه گریخته ام از کلمات
کلماتی، که کنار هم و دسته دسته
راه گلو را می فشرند، مثل سدی، میان من و نفس
مثل نسیمی که نمی وزد
*
حکایت ایست، بین من و کاغذ و مداد
انگشتانی تهی از لمس 
و نگاهی گریزنده، در جور و چینِ کلمات




یلدا


دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من