۲۱ بهمن ۱۳۹۲

در گزند ِ دجال



مزرعه ایست از سنگ، که حتی دگر، نامی بر آن نیست، این باز مانده از روزگارِ نچندان دور

آمالی درو شده در طوفان، که میپالد مثل ماهی اُفتاده به روی خاک

مثل مرغی بدون سر که از شاخه ای به شاخه ء دیگر.

در خواب است هنوز 

در خوابی چون خرگوش

با چشم باز، به قدمگاه میرود در شام غریبانهء غروب

و ناچار

از رشته های پُل ِ سراط 

.در گزند ِ دجاله هایِ کور


دامون


١٠/٠٢/٢٠١٤

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من