مزرعه ایست از سنگ، که حتی دگر، نامی بر آن نیست، این باز مانده از روزگارِ نچندان دور
آمالی درو شده در طوفان، که میپالد مثل ماهی اُفتاده به روی خاک
مثل مرغی بدون سر که از شاخه ای به شاخه ء دیگر.
در خواب است هنوز
در خوابی چون خرگوش
با چشم باز، به قدمگاه میرود در شام غریبانهء غروب
و ناچار
از رشته های پُل ِ سراط
.در گزند ِ دجاله هایِ کور
دامون
١٠/٠٢/٢٠١٤
No comments:
Post a Comment