جلاد ساتورَش به دست، در حیاط خانه میپِلِکَد
**
حیاط، جنگلی به شکل خاورِ دور، پُر از پنیرک مسموم
ضحاک، امّا بر دو شانه اش افعی، سرش عمود، چُنان که به تعظیم
به درگاهِ سلطان
به درگاهِ سلطان
وبویِ طعفنِ گزمه ها و بوی شاش اسبهاشان
درهواست آویزان
در هواست آویزان
به قلب نمانده دل به طپیدن
زِ هنگام هجران
زِ هنگام هجران
وابری در آسمان نماند به جا
که آبستن طوفان
که آبستنِ طوفان
ودر فَلَق، هزاران هزار ستارهٔ سَحری چشم میبندند
درغروبِ انسان
در غروبِ انسان
دامون
۱/۲۶/۲۰۱۷