دنیا محلی برای گذر است، با خویش میگوید عابر
و عبور میکند بی اعتنا
از خطی پیش کشیده، به سنگفرش خیابان
آنسوتر، گله ای بیمار و گَر
در رداّدهء خدایانِ منقوش در معبدی شکسته و مطروک، نقشی از
زنگار ماه را به دخیل میبندد
مغز بیمار گونه ی جلاد مغز ها
نه دور در زمان شاید، طعمهءِ دست نشانده افعی هاست
دل بد مدار
دامون