۱۲ مرداد ۱۳۹۳

حزیان


در قوطه ور حزیان ِ تو
در سنگواره ای شاید
طراوش بغضی در شعر، در صمع بی وجود من
*
*
*
هرگز نبوده انتظارم از رحمت بی اُدت خدا که ببارد قطره های ضُلال ِ افشان را در مزار قدمهایم
گوشهء چشمی از دوست را
شاید
آن در لفاف پوک ِ خالص بی عطر و بوی هِل را
شاید
*
*
*
قصد تلنگری نیست که تو را صُق دهد به ناکجا ی دروغین
قصد نه بشارت به دست سرنوشت است نه حایلی برای انحصار تو در چشم.
دوست
در این وادی ِ اطشان، در این یزرع بی سر و سامان،
پُشتگاهی شاید،
برای الطیام زخمی در کتف

"غزل ناتمام "

دامون

هیچ نظری موجود نیست: