May 10, 2019

من تو را میبینم








من تو را میبینم
آنجا ایستاده ای
و احساس میکنی 
که نا مرعی شده ای 

میبینمت
آنجا ایستاده، چشم بسته 
به بیراهه میزنی 

میگویی 
که ماست سیاه است 
.و آسمان ابریست 

و لحظه 
در طلاقی خویش تکرار میشود 

تو از سکون یک نقطه تا ابد
و من 
ز سیاره ای دگر 
*
درودِ ناگفته ء تو را
به بدرودی بخشیدم
باشد
که ناگفته گذارمت 
درسر هر حرف و گفت ُ گو 




دامون 

۱۰/۰۴/۲۰۱۹

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List