۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

من تو را میبینم








من تو را میبینم
آنجا ایستاده ای
و احساس میکنی 
که نا مرعی شده ای 

میبینمت
آنجا ایستاده، چشم بسته 
به بیراهه میزنی 

میگویی 
که ماست سیاه است 
.و آسمان ابریست 

و لحظه 
در طلاقی خویش تکرار میشود 

تو از سکون یک نقطه تا ابد
و من 
ز سیاره ای دگر 
*
درودِ ناگفته ء تو را
به بدرودی بخشیدم
باشد
که ناگفته گذارمت 
درسر هر حرف و گفت ُ گو 




دامون 

۱۰/۰۴/۲۰۱۹

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من