۷ بهمن ۱۳۹۲

محک





در این قیرینه بَرزَن، در این کوی - در این دشت
در این تُندر، در این شام ِ شبانگاهی که حتی

نمیگیرد نشان کس از تو یا من


محک برسینه های چاک خورده، نمیآرد به توفیر عیاری بین ِ زنگ و ، سنگ و آهن


در این قیرینه برزن، در این شام ِ شبانگاهی به تُندر


در این برزخ به دانش گُم شده نام


در این کوره، دراین بوته در آتش، چو ابراهیم، غنوده، دست بسته پای الکَن


به علم ِ معرفت بر باد رفته، نه بر خاطر، نه بر بنوشته ای


من




دامون
١٨/٠٤/٢٠٠٩



دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من