November 9, 2024

بابا آب آورد

 









چرا من باید، و من همیشه زنجیر بر پایم باشد؟

یعنی که من، همیشه شاید همین بوده، که سَدِ راهی شود، شک و تردیدی،شبیهِ ملانکولی

و از صبح تابه شب

مثلِ سایه درخفا

مثلِ

تخم لق شک 

به استخارهُ ابهام

اصلان چرا سری را که درد نمیکرد، دستمال بست من؟

بابا، عرق ریخت از جبین

عمری تلف نمود

تا این نهال به جای مانده در این شوره زار پست

.گندمی گردد، تکه نانی لذتبخش

" بابا آب آورد" بابا، "نان آورد"، پس دگر دردت چه بود،" من؟

که تیشه زدی به ریشهٔ خویش؟

***

 .من را از من سئوالیست که بیجواب مانده به جا 

 
 "چندش آورست این "من

که تا هنوز

روشنی روز را 

سیاه میداند



دامون



۲۵/تیر/۲۵۸۲

۱۳/آبان/۲۵۸۳



:توضیح در بارهٔ من
اینجا من، دو نقطهٔ مقابل است؛ در نقطهٔ اول، آن من‌ قرار دارد، همسانِ دیوی وارانه کار
 این من تنها نیست،بسیاراست، هم میتواند زن باشد یا که مرد؛  اندیشهٔ من دوم
ناهنجار تنهایی را ماند، که بیگناه 
در آتشِی  افروخته به دست آن منِ اول، میسوزد

 

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List