۲۸ تیر ۱۳۹۳

نه چندان دور



روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در به خفا
بر به کِتفم، بر نشانه است
دستی که در بی گناهی تطهیرِ آبی مقدس، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی از جنس خواهران رو حانی
در بَدر شب، به احیا مینشینند
و نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ گزندهء پرسشگران
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور
 نشسته، بر به کتف من
چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤

هیچ نظری موجود نیست: