نقش اجرام در مرز
آسمان سکوتم را موجه مینگارد در غیاب وسعت افکار
گویی، اُصتُرلاب ِ
حادثه، به صفحه عشق نشسته در اقتدار روزنی سیاه
ای ضلال ِ نیلی رنگ
و ای تنها مانده به
جا
ای حقیقت قطرانی
و ای تو، که در خویش
گرفتار منی
مگذار که مکث ثانیه
ها، بماند به یادگار
تا هنوز هست
بنواز مضرابی از
ترانهء دریا
بخوان
این صدا ست که میماند
دامون
٨/٨/٠١٣
ReplyDeleteهمیشه، در گفتار پدر، و بزرگان حرفی از منصور بوده، که شهادت به حقوق و حق یک انسان را داشته که از قصد، خویش را در حادثه مجبور گذاشته، تا از آن بهره ای متضاد بگیرد و با گذشتن از خطر و جان، حرف آخر را ، یا همان «کمال ِ عطف» خویش را بزند
شعر ترانه ی منصور من در قسمت اول تفکر موجود و لحضه ای ِ منصور را تصور میکند
در قسمت بعد، حضور طبیعت، آن چیزی که در لحظه ی آخر زندگی، با او همراه است را به شهادت میطلبد
و در آخر همان حرف آغازینش را میزندکه این صداست که میماند
دامون
به پسر عمه ی خوبم م صدیری