اتفاق
کیست؟
که بند را بر دست میکِشَد
و میکُند سر را
از تن جدا
و مرد را از زن جدا
و من را از وطن و تورا.
انگار ، در وادیه ای، گم گشته در رمل بیابان
میان قطره های خشک، بی آنکه علفی را
خبری از آبی.
دامون
۱۹/خرداد/۲۵۸۱
۱۱/۰۸/۲۲۳
اتفاق
کیست؟
که بند را بر دست میکِشَد
و میکُند سر را
از تن جدا
و مرد را از زن جدا
و من را از وطن و تورا.
انگار ، در وادیه ای، گم گشته در رمل بیابان
میان قطره های خشک، بی آنکه علفی را
خبری از آبی.
دامون
۱۹/خرداد/۲۵۸۱
۱۱/۰۸/۲۲۳
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
تو همیشه غایبی
من در همیشهء تو
تو
تو بعضی مواقع
تو وقتی که باران میبارم، قطره قطره
تو مثل برف وقتی مینشینی پشت پنجره
وقتی آنطرفتر دوور
وقتی همیشه رادر تو
ومن تو را در همیشه
در همیشهء بیوقت
دامون
دوشنبه هفت مرداد ۱۳۹۲
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩