منت خدای را
عزّ و جلَ
که طاعتش موجب ضلت است
و بشکر اندرش مزید ضلمت
باران گلوله ءِ پیام آورانش
بی حساب
و خوان نعمت بیمقدارش
منحصر بر جُرگه ء مُستبّدان
پرده ء ناموس بیگناهان را
در سیاه چالهء مسلخی کاذب دریده
و مُقام ِ بنده گی را به یوق کشیده
که تنابنده
.خطای ِ منکر نبرد
فرّاش
باد صبا را گفته
تا نقش فروردین را که مفروش بهار است
از حیاط خانه ما بر چیده
و بوریای نکبت خشکسال را
که ارمقان
ددمنشان است
بجای آن بگستراند
در این مسلخ
هر نفسی که فرو میرود
ممّد ممات است
و چون برمیآید
مکّرح ذات
پس در هر نفس دو نکبت باقیست
و بر هر نکبت نه
نیم نگاهی واجب
ازدست و زبان که بر اید که از عهده ی شرحش به در آید
بخشیده بر گدایان
.تاج پادشاهی را، در بُهد چشمان سلاطین مُنقلب
با منتی عظیم
در نقاب تکّبری نه بسنده
انکار را به دیواری نابجا و عظیم خلق
و در مُقابل هر نجوا، هر سئوال، خطی به امتداد سکوت کشیده است
و خدایان عالم سوز را لباده ای از آتش شیاطین بخشیده
که در وراءِ آن سوزشی جهنمی به اکناف عالم رسانند
*
آری که این سروده، نه مقدار گونه ای از سهم آن در به در شده گان است
که در سیاهی ظلمت دستی
نیازیده به خوشوقتی
گرفتار
آمده در چنگال کرکسانند
در اندیشه اگر سبکی بود
در دویدن کبک واره ء سعدی
به جهیدن زاغچه ای در حزیان بدل گشت، در حلول خُشکسال خدا ، در
تجسمی سنگواره از گَزیدن لب
در سراط رُئیت ِ افریت
در خطهء مدائن
دامون
No comments:
Post a Comment