۱۴ دی ۱۳۹۳

آغاز








این

منم
.به زمین ِ گرم خورده ای شاید، به جبر روزگار

.بی ستاره ای، در یزرع این کهکشان سرد

.آدمی، نام نهاده به خویش، فرزندی از آدمی دگر

به زمین گرم خورده ای دگر

بی ستاره ای
 
.در یزرع این کهکشان سرد



دامون

٢٩/١٢/٨٩

۹ دی ۱۳۹۳

دوبیتی های عاشقانه



در بلندی بالا دست که آوازه ء سکوت - تنها نجواست

و هر صدا حتی 

به گوش جبرئیل هم نمیرسد

در قطب انتظار

طنین ِ فریادت

در یافته ای بارانی دوباره تکرار خواهد شد

در گُدازهء خاک

آنگونه، چون تردد این بیت بیت ِ شعرِ من

در کشتزار‌ ِ رویش تو

در جزر و مدّ ِ چشمهء عشق

در باز تاب ِ این پژواک

دامون
‏سه شنبه‏/٠٩/٠٦/٢٠٠٩

۲۸ آذر ۱۳۹۳

آماس خنده


 

به لب دوختهگانیم لبخندی آماس شده را

 از خود بیخود شُده گانیم در لبخند خویش

آنروز که بند نافِ کریح ِ بایستن و به تن کردن جُببه ای گُشاد تر از حقیقت را به آسمانی ِ تندیس خویش خریدیم،

آدمیت خویش را به باد خنده نگاشتیم

از خود بیخود شُده گانیم، که بر لب خویش، آماس خنده دوختیم، و با لبخند

شیرازه ء خویش را به عاریت انگاشتیم

و در جدالیم ، با آسیابی أفتاده حتی ز ِ یاد باد

 

 

دامون

١٩/١٢/٢٠١٤