چهل سال سقوط در قهقرای آزادی، از برای آزادی
برای تصویری
از لعنت آبادِ خدا .
چهل سال، چون بغض در گلو
برای ترکیدن
*
آه ای فرشته گان کاغذی !
و ای
خدایان مقوایی
و ای
چسناله های هر جایی
ای تبل های توخالی !
آه !
*
*
مرا کجای آدمیت به یاد بود؟
که چُنین خار و زبون، به سان سگ ماده ای عبوس
با دُمی در میان پا .
*
*
در رمل این بیابان لا یزال، مماس به هیچ ایستاده ام
حتی
حتی در ذهنِ پرنده ها نمی آیم ، مرغان محاجر راه کج کرده میروند
و ما
خوشوقت، از پشت دماغ های پلاستیکی
در باز دم تعفن آور خویش، آنسوتر
در سایه
در قفا
همسانِ گرگی سر گردان
تشنه به خون عزیزان
*
*
سینه مالامال چون دریاست
و این سر زمین لوت
ازآنِ فرو چاله هاست، در غیاب آب
آه !
چهل سال سقوط
آه !
در قهقرای آزادی، برای آزادی
برای تصویری از لعنت آبادِ خدا
چهل سال دروغ
آه !
دامون
۰۸/۲۷/۱۸

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر