۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

تنگسیر




 ،دست میپچید با ورعی خاص حرفها را واژه ها را کنار هم
اما هنوز هم که هنوز، قافیه ای تنگ در گلو خُفته  
و این اُجاق خاموش را دودی شعله ای درنمیگیرد
  دیگر پژواک من در کوچه نمیپیچد
حتی در خاطره ای




دامون


٠٥/٠٥/٢٠١٥


۲۵ فروردین ۱۳۹۵

که ترس، دیوار میسازد




این روزگار سیاه، حتی
اتفاقی افتاده را معجزهء خویش میخواند
و در حال نیست
که در
کنارهء کدام جاده ء سرگردان
!لنگر این تخته شکسته را به آب داده است
*
مکتب ِ دورنِ خویش را وا ماندن را، وا زده بودن را، آن لطایفُالحِیَل را
از صبح تا به شام
از هر طرف که بشاید
بلقور صد هزارسال دشمنی
و هزار زهر مار دگر میسازد
*
گر، ترس نبود، پس
چه بود ؟
که دیواری به بلندایِ دروغ را
صحیح انگاشت؟
*
ومن
با خشم خویش 
شکستم آن دیوار گچی را
نخواستم
هزار سالِ دگررا، به سجده بنشینیم
رَایُ رایِ خویش را
در سنگواره ها نَظاره کنم
و این به خود
بسنده ای به مطلبِ تو
:؛که گفتی
«ترس، دیوار میسازد»


دامون

٠٤/١٠/٢٠١٦
:توضیح کوتاهی بر این نوشته عزیزی در مطلبی

"ترس دیوار میسازد"

ترس دیوار نمیسازد، این ما هستیم که از ترس دیوار میسازیم
 ترس، یک غریزه نمیتواند باشد، چراکه از بدو تولد در انسان نیست؛ هنگامه کودکان، که هر چه دردل   دارند را بدون ترس میگویند؛ در پندارشان هنوز ضوابط دُنیَوی رخنه نکرده، دیواری هنوز ساخته نشده


دامون

سوم سپتامر/۲۰۲۴

۲۳ فروردین ۱۳۹۵

تعریفی که مسئله را













طرح و تعریفی که مسئله را بُقرنجتر از آن است و آن کند که نبایست، اما اتفاقی بوده که افتاده، فراموشش کنید و مثل پایان فیلم و تئاتر بروید به خانه های خود

اتفاقی افتاده؟ مثل *صبوحی که شکستسته؟ 


و آبی که ریخته*؟ 


این گلها که با چنگ زمخت توپ و تفنگ تو شکسته و پر پر شده را که نمیشه فراموش کرد، این قسمت آغاز این قصه ی درد آور است


مگر که زیر پیالهء حرفهایت نیم کاسه ای باشد 


.شَکّم از آن‌ بود، به  آسمان ُ زمین دوختنت، که میگویی شروع قصه خدا بودو قصه های دگر دروغ






دامون






٠٤/١١/٢٠١٦