طرح و تعریفی که مسئله را بُقرنجتر از آن است و آن کند که نبایست، اما اتفاقی بوده که افتاده، فراموشش کنید و مثل پایان فیلم و تئاتر بروید به خانه های خود
اتفاقی افتاده؟ مثل *صبوحی که شکستسته؟
و آبی که ریخته*؟
این گلها که با چنگ زمخت توپ و تفنگ تو شکسته و پر پر شده را که نمیشه فراموش کرد، این قسمت آغاز این قصه ی درد آور است
مگر که زیر پیالهء حرفهایت نیم کاسه ای باشد
.شَکّم از آن بود، به آسمان ُ زمین دوختنت، که میگویی شروع قصه خدا بودو قصه های دگر دروغ
دامون
٠٤/١١/٢٠١٦
No comments:
Post a Comment