April 13, 2016

که ترس، دیوار میسازد



 این روزگار سیاه، حتی 
اتفاقی افتاده را معجزهء خویش میخواند، در حال نیست، در کنارهء کدام جاده ء سرگردان 
لنگر این تخته شسته را به آب داده است!
مکتب ِ دورنِ خویش را وا ماندن را، وا زده بودن را، آن لطایفُالحِیَل را
از صبح تا به شب 
از هر طرف که بشاید 
بلقور صد هزارسال دشمنی و نژاد پرستی و هزار زهر مار دگر
به نقش بِنشینَد. 
گر، ترس نبود، پس 
چه بود 
که دیواری به بلندایِ دروغ را 
صحیح انگاشت؟

طوطی وار بخواند آن سر مگو را
که مثل کورس دلار در نوسان است.
من
 با خشم خویش شکستم آن دیوار گچی را
چرا که نخواستم
هزاران هزار سالِ دگر، به سجده بنشینیم
رَعی و رایِ خویش را
 در سنگواره ها نَظاره کنم
و این
 بهانه ای به مطلبِ تو 
که گفتی
 «ترس، دیوار میسازد»

دامون
٠٤/١٠/٢٠١٦

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List