May 15, 2016

تنگسیر




 ،دست میپچید با ورعی خاص حرفها را واژه ها را کنار هم
اما هنوز هم که هنوز، قافیه ای تنگ در گلو خُفته  
و این اُجاق خاموش را دودی شعله ای درنمیگیرد
  دیگر پژواک من در کوچه نمیپیچد
حتی در خاطره ای




دامون


٠٥/٠٥/٢٠١٥


No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List