۱۲ خرداد ۱۳۹۷

مکاره







در بازار ِ زر گران، آنجا که زر به پول و پول به زر توانی خرید
و در هر گذرش پیشخانی مزیّن به گردن آویز و حلقهء گوش و از آن قبیل،
زر فروشی دیدم گریان
علت پُرسیدم‌
گفت:
در تاراج ِ روز قماریست، و هر متاع گُستر را در آن مقلطه
دَستک یا هُجره ای
مکاره را مکانِ تثبیت و آسایش دانستم
لُوع لُوع
در غیاب ِ طَلَعلوع، به بهائی پشیز وار بخشیدم،
از آنرو ، چُنان که بینی به حضیضَم و در غیاب ِ از دست داده گریان و بارانی


دامون



٢٠٠٩/٠٨/٢٩

۷ خرداد ۱۳۹۷

حادثه




در عطر حرف تو جاودانه میشود
چون آن غزل، که نشنیده ماند،  در رَفِ عادت.
در عطر حرف تو، شخمزار میشود، هزار ترانه، در مرزُ بوم ِ علف.
آرواره ی زمین، طعم ِ خوش ِ مرا را در حال جُست و جوست 
و چون، ناخنی کشیده به ناودانی در غیابِ آب، میسایدم. 
در عطر حرف تو، "جاودانه" میشود تکرار.

دامون
٠١/٠٥/٢٠١٤

 "جاودانه": اینجا اتفاق و یا حادثه است.





۱ خرداد ۱۳۹۷

عاشقانه





در بوم و بست کلمات، درگیر و دارم

مرا، دانه دانه های حروف، آنها را 

که همیشه، مانند خشتی خام به دست داشتم، به ساروجی 

از عشق مستحکم مینگاشتم 

مرا دانه دانهء آن حروف، تنها سپرده است، به دست تنهائی

باشد تو را دوباره بسرایم

باشد که رنگ حلولِ خویش را 

در لاجورد آبی تو به تطهیر بزُدایم

!ای عشق، ای عاشقانه که هر دم و هر بازدم با منی 



دامون 
"نقاشی از "کیوان مهجوری