۱۲ خرداد ۱۳۹۷

مکاره







در بازار ِ زر گران، آنجا که زر به پول و پول به زر توانی خرید
و در هر گذرش پیشخوانی مزیّن به گردن آویز و حلقهء گوش و از آن قبیل،
زر فروشی دیدم گریان
علت پُرسیدم‌
گفت:
در تاراج ِ روز قماریست، و هر متاع گُستر را در آن مقلطه
دَستک یا هُجره ای
مکاره را مکانِ تثبیت و آسایش دانستم
لُوع لُوع
در غیاب ِ طَلَعلوع، به بهائی پشیز وار بخشیدم،
از آنرو ، چُنان که بینی به حضیضَم و در غیاب ِ از دست داده گریان و بارانی


دامون



٢٠٠٩/٠٨/٢٩

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من