۴ آذر ۱۳۹۸

حزیان







از تنهایی 

خسته است این تن، که در آن 

نشانی از من نیست.

فراموشی، افیونیست

که مرا 

از گذشته وا میدارد

و دنباله  

درخواب دراز امروز است.

آه

که این درد را پادزهری بایِست

 در آشیانه ی سیمرغ

پری سوخته از آن را حتی.


ونِشانی حتی، از  آشنایی 

درامتداد 

جاده ی ابریشم .




دامون

۰۶/۸/۲۰۱۹


۲۱ شهریور ۱۳۹۸

عاشقانه







!هرگز برای بوییدن دستهای تو دیر نیست 

و من 

در خواهشِ حضورِ تو 

!عاشقانه، مینالم





دامون

۱۹ مرداد ۱۳۹۸

"از کوزه، همان تراود، که در اوست"



ارزش هر چیز در خود اوست، مثلِ "از کوزه، همان تراود، که در اوست"، و نی آنکه بر دوشش کشد، وصفش کند و نی "آنکه صاحبش گوید"  
از این گذشته، گفتن واقعیت ،ارزشِ خواندن سوره یاسین را ماند، به گوشِ جرس و تکرارِ آن  مثل نمُو مو، به زبان است.  
خیالِ باطل فهمیدنت در این سیارهٔ شبیح به مِریخ  یک آرق ترشیده و بد بوست، چِندِش آور، چون  تُف سر بالا، 




دامون

۱۰/۳۰/۲۰۱۷
۰۸/۱۰/۲۰۱۹